کسی را بیازردن، (زوزنی)، آزردن ورنجانیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)، رنجانیدن، (منتهی الارب)، اذیت و آزار کردن: در ایذاء مردمان ... پرهیز واجب دیدم، (کلیله و دمنه)
کسی را بیازردن، (زوزنی)، آزردن ورنجانیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)، رنجانیدن، (منتهی الارب)، اذیت و آزار کردن: در ایذاء مردمان ... پرهیز واجب دیدم، (کلیله و دمنه)
زن دوتا از نرمی و نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خمیده بسبب نرمی. (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم. (مهذب الاسماء). ج، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد، زن درازگردن. (از اقرب الموارد)
زن دوتا از نرمی و نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خمیده بسبب نرمی. (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم. (مهذب الاسماء). ج، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد، زن درازگردن. (از اقرب الموارد)
خورش. (منتهی الارب). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج، اغذیه. (اقرب الموارد) ، پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. (منتهی الارب). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج، اغذیه. (اقرب الموارد). ترکیب ها: - غذا چیدن. غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن. غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود جمع واژۀ غذی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز، قسمتهای کوچکی از مال. (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود
خورش. (منتهی الارب). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج، اغذیه. (اقرب الموارد) ، پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. (منتهی الارب). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج، اغذیه. (اقرب الموارد). ترکیب ها: - غذا چیدن. غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن. غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود جَمعِ واژۀ غَذی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز، قسمتهای کوچکی از مال. (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود