جدول جو
جدول جو

معنی غیدقه - جستجوی لغت در جدول جو

غیدقه
(دَ کَ)
خدوناک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار شدن آب دهان کسی، بسیار شدن باران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیدقه
خدو ناکی
تصویری از غیدقه
تصویر غیدقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ کَ)
سست کردن تاریکی چشم کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ناتوان ساختن تاریکی چشم کسی را. غیهق الظلام عینه، اضعف بصره. فغیهقت عینه، ای ضعفت، ناتوان شدن چشم کسی بسبب تاریکی، سخت تاریک شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
جایی است در پشت حرهالنار که متعلق به بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان است. کثیّر گوید:
فلما بلغن المنتضی بین غیقه
و یلیل مالت فاحز ألت صدورها.
(از معجم البلدان).
، بقولی غیقه میان مکه و مدینه در بلاد غفار است، بقولی دیگر، زمین پهناور و پست در ساحل بحرالجار است و وادیهایی دارد، ابن السکیت گوید: غیقه، حسی (آب فراهم شده در زیر ریگ) هایی است در ساحل دریا بالای عذیبه. در جای دیگر گوید: غیقه آب کوچکی دارد که در آن درخت خرماست و بسوی کوه جهینهالاشعر امتداد دارد. (از معجم البلدان)
شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه. کثیّر گوید:
عفت غیقه من اهلها فجنوبها
فروضه حسمی قاعها فکثیبها
منازل من اسماء لم یعف رسمها
ریاح الثریا خلفه فضریبها.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ دِ قَ)
تأنیث غدق. شیرین و گوارا. (معجم البلدان). رجوع به غدق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
مردجوان نازک. (مهذب الاسماء). شاب ﱡ غیدق، جوان نازک و نیکو. (از منتهی الارب). جوان نازک اندام نیکوپیکر. (ناظم الاطباء). جوان نرم و باریک و خوش اندام. غیداق. غیدقان. (از اقرب الموارد). رجوع به غیداق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ قَ / قِ)
درختی است مانند زردآلو و آن را به عربی خاماء اقطی گویند و میوۀ آن را بل خوانند و در مسهلات بکاربرند. (برهان) (آنندراج) ، دارویی که اقطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). یذقه. و رجوع به اقطی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیهقه
تصویر غیهقه
چشم زدگی از تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار