- غیداقی
- تهیه شده در غیداق،
برای مثال به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی / شود چو پاسخ کهسار باز تا غیداق ، اهل غیداق(خاقانی - ۲۳۵)
معنی غیداقی - جستجوی لغت در جدول جو
- غیداقی
- تیر خدنگ تیر غیداق شهری است در دشت قبچاق قیداقی هم می نویسند منسوبه به غیداق، تیری به غیات سخت که سنگ را می شکند و آن منسوب به غیداق است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بصری، آوو
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
سزاوار تماشا، در خور نظاره
ترکی سر رشته داری یکی از مناصب وابسته به سر رشته داری قشون
سخن چینی نمامی
وضوح، ظهور، هویدائی
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
آشفتگی شیفتگی، دیوانگی، عاشقی
بیدار بودن، کنایه از هوشیار بودن
بصری، قابل رؤیت، دیدنی، درخور دیدن، برای مثال مردم ز راه علم بود مردم / نه ز این تن مصور دیداری (ناصرخسرو - ۴۸۹) ، کنایه از زیبا
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن
ماران به گونه رمن، جمع غیداق، نا برنایان نا بالندگان: نرینه خوشخویان: مرد
حالت و کیفیت غمدار
باغدار بوستاندار
پارسی تازی گشته کاشانی کاشی خوبروی خوش اندام
منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ک (ضیاء اصفهانی)
آدغری هواری
آشفتگی، شیفتگی
Awakening, Wakefulness
пробуждение , бодрствование
Erwachen, Wachsamkeit
пробудження , неспання
przebudzenie, czuwanie
醒来 , 清醒
despertar, vigília
risveglio, veglia
despertar, vigilia
éveil, veille
ontwaken, waakzaamheid
การตื่น , ความตื่นตัว
kebangkitan, kesadaran