سیخ کوچکی آهنین که بر سر چوبی نصب کنند و خر و گاو را بدان برانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً مصحف غبازه. رجوع به غبازه، غباز و گواز شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مهمیز. (ناظم الاطباء)
سیخ کوچکی آهنین که بر سر چوبی نصب کنند و خر و گاو را بدان برانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً مصحف غبازه. رجوع به غبازه، غباز و گواز شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مهمیز. (ناظم الاطباء)
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن، برای مِثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
در مشرق افریقای جنوبی و علی الظاهر تابع موزامبیک از مستعمرات پرتقال است ولی در واقع حکومت مستقلی میباشد که از مجرای رود زامبز تا کشور زولولاند تابع انگلیس امتداد یافته است. این کشور پهناور در برخی از نقاط تا بحر محیط هندی میرسد، و در بعض نقاط هم ساحل دردست پرتقالیها و جانب داخلی متعلق بحکومت غازه است، از جهت مغرب بطرف داخل افریقا کشیده شده با حکومت ماتیله که اسماً تحت حمایت انگلیس هاست هم مرز میباشد وقسمت شمالیش کوهستانی و جنگل زار است و از همان نقاطچندین نهر سرچشمه گرفته کشور را می شکافند، اما قسمت جنوبی بصورت بیابان مانده و بعض گیاهها و علف های قابل چرا و برخی اشجار دیده میشود. اهالی به زولو و به ازوتولو یعنی به زنگیان افریقای جنوبی شباهت دارند و به اقوام و قبایل مختلفه منقسم شده اند و اکثر بشبانی مشغول اند، و گله و رمه های گاو و گوسفند فراوان دارند و برخی به فلاحت اشتغال می ورزند و موز، لیمو و نظایر آن ها را بعمل می آورند. احتمال داده اند که اعراب درخت پرتقال و لیمو را به این سرزمین وارد کرده اند واز برخی علایم و آثار چنان برمی آید که زمانی اسلام دراین دیار نفوذ داشته. مرکزش قصبۀ چان چان میباشد که در 20 درجه و 25 دقیقۀ عرض جنوبی و 30 درجه و 10 دقیقۀ طول شرقی واقع شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
در مشرق افریقای جنوبی و علی الظاهر تابع موزامبیک از مستعمرات پرتقال است ولی در واقع حکومت مستقلی میباشد که از مجرای رود زامبز تا کشور زولولاند تابع انگلیس امتداد یافته است. این کشور پهناور در برخی از نقاط تا بحر محیط هندی میرسد، و در بعض نقاط هم ساحل دردست پرتقالیها و جانب داخلی متعلق بحکومت غازه است، از جهت مغرب بطرف داخل افریقا کشیده شده با حکومت ماتیله که اسماً تحت حمایت انگلیس هاست هم مرز میباشد وقسمت شمالیش کوهستانی و جنگل زار است و از همان نقاطچندین نهر سرچشمه گرفته کشور را می شکافند، اما قسمت جنوبی بصورت بیابان مانده و بعض گیاهها و علف های قابل چرا و برخی اشجار دیده میشود. اهالی به زولو و به ازوتولو یعنی به زنگیان افریقای جنوبی شباهت دارند و به اقوام و قبایل مختلفه منقسم شده اند و اکثر بشبانی مشغول اند، و گله و رمه های گاو و گوسفند فراوان دارند و برخی به فلاحت اشتغال می ورزند و موز، لیمو و نظایر آن ها را بعمل می آورند. احتمال داده اند که اعراب درخت پرتقال و لیمو را به این سرزمین وارد کرده اند واز برخی علایم و آثار چنان برمی آید که زمانی اسلام دراین دیار نفوذ داشته. مرکزش قصبۀ چان چان میباشد که در 20 درجه و 25 دقیقۀ عرض جنوبی و 30 درجه و 10 دقیقۀ طول شرقی واقع شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
بزک. گلگونه. گلغونه. سرخاب. گلگونه باشد که زنان به رخ نهندتا سرخ نماید. (صحاح الفرس). حمره، غمره، پنبۀ سرخ که زنان بر روی مالند. (زمخشری). غنجار. والغونه. سرخی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گلگونه که زنان بر روی نهند. (برهان). گلگونه و آن سرخی باشد که زنان بر روی مالند. (غیاث از برهان و سراج) : شرطستم آنکه تیر و کمان خواهد نه آنکه سرمه خواهد با غازه. بوالحر (از فرهنگ اسدی). پس پرده رفتی چرا چون زنان به روی پرآژنگ غازه زنان. (گرشاسب نامه). بر جای موی ریخته پیسی شده پدید وز آب غازه کرده چو گلبرک کامکار. سوزنی. بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت کافروخته از پردۀ مستور برآمد. مولوی (آنندراج). ز غازه رنگ گل را تازگی داد لطافت را بلندآوازگی داد. جامی (یوسف و زلیخا). گلگونۀ مرد است سیه رویی کونین غازه به جز از لعبت فرخار نیابی. امیرخسرو. کف بنشاند و غازه کند و وسمه کشد آبگینه زند آنجا که درشتی خار است. مجیر غیاثی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - امثال: زن از غازه سرخ رو شود و مرد از غزا. (مجموعۀ مختصر امثال چ هند). ، صدا و ندا و آوازه. (برهان) (جهانگیری) : ای بسا گفتگوی و آوازه کان چو طنبور گشت پرغازه. کلیم آذری (از جهانگیری). ، در ترکیب شب غازه آمده. رجوع به شب غاز و شب غازه شود، چوبی باشد که در میان چوبی کنند تا نیک بشکافد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چوبی که در رخنۀ چوبی نهند به هنگام شکافتن. (انجمن آرا) (اوبهی) (آنندراج). و در تداول نجاران آن را گاز یا گوه گویند، بیخ دم حیوانات از چرنده و پرنده. (برهان). و به این معنی است پرغازه و پرغزه. (حاشیۀ برهان چ معین)... بیخ دم مرغ و بیخ پر مرغ چون پرغازه ودم غازه و به این معنی بی ترکیب و بغیر این دو لغت دیده نشده است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). عصعص. (منتهی الارب). و رجوع به دمغازه و دمغزه شود
بزک. گلگونه. گلغونه. سرخاب. گلگونه باشد که زنان به رخ نهندتا سرخ نماید. (صحاح الفرس). حمره، غمره، پنبۀ سرخ که زنان بر روی مالند. (زمخشری). غنجار. والغونه. سرخی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گلگونه که زنان بر روی نهند. (برهان). گلگونه و آن سرخی باشد که زنان بر روی مالند. (غیاث از برهان و سراج) : شرطستم آنکه تیر و کمان خواهد نه آنکه سرمه خواهد با غازه. بوالحر (از فرهنگ اسدی). پس پرده رفتی چرا چون زنان به روی پرآژنگ غازه زنان. (گرشاسب نامه). بر جای موی ریخته پیسی شده پدید وز آب غازه کرده چو گلبرک کامکار. سوزنی. بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت کافروخته از پردۀ مستور برآمد. مولوی (آنندراج). ز غازه رنگ گل را تازگی داد لطافت را بلندآوازگی داد. جامی (یوسف و زلیخا). گلگونۀ مرد است سیه رویی کونین غازه به جز از لعبت فرخار نیابی. امیرخسرو. کف بنشاند و غازه کند و وسمه کشد آبگینه زند آنجا که درشتی خار است. مجیر غیاثی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - امثال: زن از غازه سرخ رو شود و مرد از غزا. (مجموعۀ مختصر امثال چ هند). ، صدا و ندا و آوازه. (برهان) (جهانگیری) : ای بسا گفتگوی و آوازه کان چو طنبور گشت پرغازه. کلیم آذری (از جهانگیری). ، در ترکیب شب غازه آمده. رجوع به شب غاز و شب غازه شود، چوبی باشد که در میان چوبی کنند تا نیک بشکافد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چوبی که در رخنۀ چوبی نهند به هنگام شکافتن. (انجمن آرا) (اوبهی) (آنندراج). و در تداول نجاران آن را گاز یا گوه گویند، بیخ دم حیوانات از چرنده و پرنده. (برهان). و به این معنی است پرغازه و پرغزه. (حاشیۀ برهان چ معین)... بیخ دم مرغ و بیخ پر مرغ چون پرغازه ودم غازه و به این معنی بی ترکیب و بغیر این دو لغت دیده نشده است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). عصعص. (منتهی الارب). و رجوع به دمغازه و دمغزه شود
به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). در آب فروشدن. (منتهی الارب). فرورفتن در آب. زیر آب رفتن. غوص. غیاص. مغاص. (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود، غواصی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عمل غواص. (از اقرب الموارد). به دریا فروشدن. (مجمل اللغه). رجوع به غوّاص شود
به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). در آب فروشدن. (منتهی الارب). فرورفتن در آب. زیر آب رفتن. غَوص. غیاص. مَغاص. (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود، غواصی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عمل غواص. (از اقرب الموارد). به دریا فروشدن. (مجمل اللغه). رجوع به غَوّاص شود
سایۀ میغ و سایۀ آفتاب بامداد و شبانگاه و سایۀ علم. (مهذب الاسماء). سایه بان و هرچه بالای سر سایه کند، مانند: ابر و غبار و تاریکی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: تجی ٔ البقره و آل عمران یوم القیمه کأنهما غامتان و غیایتان. (منتهی الارب). ج، غیایات. (اقرب الموارد) ، روشنایی شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). روشنی پرتو آفتاب نه خود پرتو. (از اقرب الموارد) ، تک چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). قعر چاه. (از اقرب الموارد). با ’غیابه’ مقایسه شود
سایۀ میغ و سایۀ آفتاب بامداد و شبانگاه و سایۀ علم. (مهذب الاسماء). سایه بان و هرچه بالای سر سایه کند، مانند: ابر و غبار و تاریکی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: تجی ٔ البقره و آل عمران یوم القیمه کأنهما غامتان و غیایتان. (منتهی الارب). ج، غَیایات. (اقرب الموارد) ، روشنایی شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). روشنی پرتو آفتاب نه خود پرتو. (از اقرب الموارد) ، تک چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). قعر چاه. (از اقرب الموارد). با ’غیابه’ مقایسه شود
چشمه ای است مر بنی تمیم را یا چاهی است میان بصره و بحرین. (منتهی الارب). - عین غمازه، چشمۀ معروفی است در سوده از تهامه، و بقولی چاه معروفی است بین بصره و بحرین. (از معجم البلدان). رجوع به عین غمازه شود
چشمه ای است مر بنی تمیم را یا چاهی است میان بصره و بحرین. (منتهی الارب). - عین غمازه، چشمۀ معروفی است در سوده از تهامه، و بقولی چاه معروفی است بین بصره و بحرین. (از معجم البلدان). رجوع به عین غمازه شود
چوبدستی قلندران را گویند. (برهان). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی) گوید: بر دل چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. (لغت فرس ص 478) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خصم تو گاویست خرنهاد که هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. ناصرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به گوازه و گواز و غباز شود
چوبدستی قلندران را گویند. (برهان). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی) گوید: بر دل چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. (لغت فرس ص 478) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خصم تو گاویست خرنهاد که هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. ناصرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به گوازه و گواز و غباز شود