جدول جو
جدول جو

معنی غیابت - جستجوی لغت در جدول جو

غیابت
درآمدن چیزی در چیزی، ناپدید شدن
تصویری از غیابت
تصویر غیابت
فرهنگ فارسی عمید
غیابت
قبر، گور، گودال، قعر، ته، ته چاه
تصویری از غیابت
تصویر غیابت
فرهنگ فارسی عمید
غیابت
(غَ بَ)
تک چاه و تاریکی.این کلمه را در عربی با تاء مربوطه نویسند، ولی در رسم الخط قرآن کریم به تاء کشیده آمده است: و أجمعوا أن یجعلوه فی غیابت الجب (قرآن 15/12) ، و در دل کردند که او را (یوسف را) در کنج چاه کنند. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). رجوع به غیابه شود
لغت نامه دهخدا
غیابت
گودال، گور ناپدید شدن
تصویری از غیابت
تصویر غیابت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرابت
تصویر غرابت
شگفت و تعجب انگیز بودن، دور از ذهن بودن، غیر مالوف بودن، دور بودن، دوری از وطن
غرابت کلمه: در علوم ادبی در معانی، غیر مانوس و غریب بودن کلمه، چنان که بیشتر مردم معنای آن را ندانند مانند کلمۀ «فرخج» و «تخجم» مثلاً پیش درشان سپهر و انجم / این بوده فرخج و آن تخجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیابت
تصویر دیابت
مرض قند، در پزشکی بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری و پرنوشی و افزایش ادرار را در پی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن، دور شدن از نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
مقابل حضور، غایب شدن، ناپیدا شدن، پنهان شدن از نظر نهان بودن
در شیعۀ اثناعشری، نهان بودن امام دوازدهم از انظار
بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
غیبت صغرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم از چهار سال بعد از تولد یعنی از سال ۲۶۰ (هجری قمری) تا مدت ۶۹ سال (سال ۳۲۹ هجری قمری) که سال فوت چهارمین نایب آن حضرت بوده
غیبت کبرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم پس از غیبت صغرا که تا هنگام ظهور ادامه خواهد داشت
غیبت کردن: بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
غیبت گفتن: بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
جانشینی، قائم مقامی، جانشین شدن، به جای کسی نشستن، به جای کسی امری را انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیابی
تصویر غیابی
بدون حضور فرد موردنظر مثلاً حکم غیابی، در غیبت فرد مورد نظر مثلاً غیابی طلاق گرفت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نوبت. بار. پاس. (از منتهی الارب). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابه و نیاوه شود:
وز آن پس نیابت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.
فردوسی.
یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت
وین چند گه نیابت این بوستان رسید.
سوزنی.
یکدو نیابت اگر بر این بفزودی
رفته بدی جان و بر دریده بدان بش.
سوزنی.
- به نیابت، به نوبت: به نیابت کسان وی را نیک همی زدند. (ترجمه طبری بلعمی).
- نیابت نهادن، نوبه گذاشتن: نیابت نهاده بودند (کسان نمرود آنگاه که پشه در مغزش جای گرفت) تااز آن پتک ها یکی برگرفتی و بر وی همی زدندی. (ترجمه طبری بلعمی).
،
{{مصدر}} بجای کسی ایستادن. (غیاث اللغات). رجوع به نیابه شود،
{{اسم مصدر}} جانشینی. وکالت.خلافت. برقراری در جای کسی و به عوض کسی. (ناظم الاطباء). نیابه. قائم مقامی: برادرش نرسی را به نیابت خویش در مملکت بگذاشت. (فارسنامۀ ابن بلخی). نیابت خویش به استصواب رای سلطان به ابونصر منصور بن راشی داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438).
کنون جز ناصرالدین نیست کز بهر نیابت را
ز بعد چارتن در چاربالشهای او آمد.
خاقانی.
- به نیابت آمدن، جانشین شدن. بجای آن آمدن.
- به نیابت کسی یا چیزی آمدن، از پی آن آمدن و جانشین او شدن:
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت تن آمد.
خاقانی.
- نیابتاً،مقابل اصالتاً. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیابهً شود.
- نیابت بجای آوردن، بجای کسی کاری را انجام دادن:
نیابت بجای آری از دین و داد
نیاری ز من جز به نیکی بیاد.
نظامی.
- نیابت کردن، قائم مقام بالاتر از خود بودن. (آنندراج). بجای دیگری و از طرف دیگری کاری انجام دادن:
به نیک و بدمشو دربند فرزند
نیابت خود کند فرزند فرزند.
نظامی.
چنان بخار هوا تیره ساخت آب زلال
که قطره بر لب جو می کند نیابت خال.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دولاب. مرض قند. دیابت شیرین. بیماریی که بر اثر کم شدن ترشح أنسولین از سلولهای جزایر لانگرهانس در لوزالمعده بوجود می آید و با زیادی عطش، زیادی ادرار، کم شدن وزن علی رغم اشتهای زیاد و گاهی خارش و جوشهای چرکی پوست همراه است. بیماری قند به عوامل ارثی بستگی دارد. و در صورت وجود زمینۀ ارثی مساعد، چاقی و حاملگیهای مکرر و عوامل ناشناختۀ دیگر موجب بروز آن میشوند. وظیفۀ هورمن انسولین قابل استفاده کردن قند (گلوکوز) برای بافتها است و نقصان آن موجب محروم ماندن بافتها از مهمترین منبع ایجاد نیرو و در عین حال تراکم قند در خون و بروز آن در ادرار میشود. بدی تغذیه بافتی در طول زمان سبب تغییرات ثانوی در عروق مخصوصاً در قلب، کلیه، چشم و مغز میشود و همین عوارض بیماری قند را در صورت عدم مراقبت پرخطر مینماید بیماری قند با رژیم غذائی صحیح (احتراز از زیاده روی در خوردن مواد نشاسته ای) و تزریق انسولین یا استفاده از خوردن داروهای خوراکی که در بسیاری از اشخاص مسن تر از چهل سال موجب ازدیاد ترشح انسولین از لوزالمعده میشوند قابل درمان است اما این درمان باید همه عمر ادامه یابد زیرا نقصان ترشح انسولین علاج پذیر نیست بیماری قند در صورت عدم مداوا بعلت تراکم مواد اسیدی در بدن موجب اغما و مرگ میشود این خطر مخصوصاً جوانانی را که بمرض قند مبتلی هستند تهدید مینماید. (از دائره المعارف فارسی).
- دیابت بیمزه یا دیابت انسی پید بیماری هورمونی که بر اثر کمی ترشح هورمون ضد ادرار بوجود می آید و با زیادی فوق العاده عطش و ادرار همراه است. وجه تسمیۀ دیابت انسی پید زیادی ادرار بدون وجود قند درآن است زیرا اطبا درگذشته برای تشخیص بیماری قند، ادرار را می چشیدند، شیرین بودن ادرار مؤید مرض قند یا دیابت شیرین بشمار میرفت دیابت انسی پید با تزریق هورمون ضدادرار درمان میشود. اما این درمان باید همه عمر ادامه یابد. زیرا نقصان ترشح هورمون مربوط که از غده هیپوفیز است. (هورمون ضدادرار) علاج پذیر نیست. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غیابه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به غیابه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن. (از اقرب الموارد). غیاب. غیاب. غیبت. غیوبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
تک چاه و وادی. (منتهی الارب). کنج چاه. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). تاریکی. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (مهذب الاسماء). ج، غیابات. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). عمق و تک چاه و غیره. (آنندراج) (غیاث اللغات). قعر چاه و دره. (از اقرب الموارد) : و أجمعوا اءن یجعلوه فی غیابت الجب. (قرآن 15/12). رجوع به غیابت شود، وقعنا فی غیابه، یعنی در زمین پست و گودال افتادیم، آنچه بپوشد ترا از چیزی. غیابه کل شی ٔ، ما یسترک منه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنچه ترا از دیدن یا درک چیزی بازدارد، قبر. گور. غیاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقابل حضوری، منسوب به غیاب، آنچه در غیاب کسی گویند یا کنند، رجوع به غیاب شود،
- حکم غیابی، (اصطلاح حقوق) حکمی است که درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود، رجوع به حکم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
عیب کسی در قفای او گفتن، بدگوئی در غیاب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیابت
تصویر دیابت
مرض قند، مرضی که بواسطه زیاد شدن مقدار خون تولید میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیابا
تصویر غیابا
در نبود در نهانی در قفا به هنگام عدم حضور
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه پوشاننده، اوناکیدن، تک چون تک چاه سایبان، سایه دار، تک چاه، پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ونیک در نوبد اندایی منسوب به غیاب آنچه در غیاب کسی گویند یا انجام دهند مقابل حضوری یا حکم غیابی. حکمی است درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود
فرهنگ لغت هوشیار
غامض بودن پوشیده بودن، خفی بودن، یا غرابت استعمال. آوردن کلمه مهجور است در سخن چنان که خواننده و شنونده را فهم معنی آن دشوار باشد مانند نعیق وعشیق: غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا. (بدیع) یا غرابت کلمه. آنست که کلمه غیر مانوس و معنی آن بر غالب مردم پوشیده باشد مانند: فلان زفت کشفته و انجخته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
نوبت، بار، پاس، جانشینی، وکالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
((غِ یْ بَ))
ناپدید شدن، ناپدیدی، عدم حضور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
بد گفتن پشت سر کسی، عیب کسی را در غیاب وی گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابت
تصویر غرابت
((غَ بَ))
غامض بودن، پوشیده بودن، دور بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
((نِ بَ))
خلافت، جانشینی
فرهنگ فارسی معین
((بِ))
مرضی که به واسطه زیاد شدن مقدار قند خون تولید می گردد که موجب تشنگی مفرط و فزونی تولید پیشاب می شود، بیماری قند (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
دش یاد، ناپیدایی، بدگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره
جانشینی، قائم مقامی، معاونت، نایبی، وکالت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهانی، درخفا، درغیاب، غیابی
متضاد: حضوراً، حضوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درغیاب، غیاباً
متضاد: حضوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانشینی، رفاه
دیکشنری اردو به فارسی