جدول جو
جدول جو

معنی غویشه - جستجوی لغت در جدول جو

غویشه
غوشنه، نوعی قارچ یا سماروغ، غوبنک، گیاه خشک، خوشۀ خشکیده، خوشه، خویشه
تصویری از غویشه
تصویر غویشه
فرهنگ فارسی عمید
غویشه
(غَ شَ / شِ)
به معنی غوشنه. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی از کماه و بقولی نوعی از سماروغ. (از برهان قاطع). غوشه. غوشنه. رجوع به غوشنه شود
لغت نامه دهخدا
غویشه
اسم) نوعی از سماروغ غوشنه
تصویری از غویشه
تصویر غویشه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویشه
تصویر آویشه
(دخترانه)
آویشن،گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سندر، غان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیشه
تصویر غیشه
گیاهی که از آن ریسمان، جوال و حصیر می بافتند، نی، برگ نی
فرهنگ فارسی عمید
(طُ وَ)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نُ شَ / شِ)
ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء) ؟
- نویشه کردن، ناز کردن و نازش نمودن وپرسیدن و عذر خواستن. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
گروه آمیخته از هر جنس مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعت مختلط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی شَ / شِ)
لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان:
یکیت روی ببینم چنانکه خری را
به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.
؟ (از لغت نامۀ اسدی).
لبت از هجو در لویشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر.
سوزنی.
تبیره زن از خارش چرم خام
لویشه درافکند شب را به کام.
نظامی.
پیش آرد هی هی و هیهات را
وز لویشه پیچد او لبهات را.
مولوی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص و لواش.
نزاری.
حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(گَ شَ / شِ)
گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (فرهنگ نظام). بمعنی گویش است که ظرف و انای شیر و ماست باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ وِ لِ)
دهی است از دهستان باوی بلوک شاخه و بند بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36هزارگزی خاوری اهواز و 7هزارگزی جنوب فرعی رامهرمز به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن است که به فارسی و عربی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه کوپال است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ کعبی شادگان اند و به قشلاق میروند. این آبادی امامزاده ای به نام سیدطعمه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 51هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و در 20هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت ساردوئیه قرار دارد. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لُ وی شَ / شِ)
غلۀ کوفته شده را گویند که هنوز از کاه جدا نکرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
آویشن. سعتر:
آویشه خوری چو نیم مثقال
بیرون برد از تن تو بلغم
نیکو بود از برای معده
قوت یابد از او جگر هم
فارغ کندت ز درد سینه
تشویش سپرز را کند کم.
یوسفی طبیب
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). گیاهی بود مانند کاه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گیاهی بود که ریسمان بافند. (ایضاً نسخۀ دیگر). گیاهی بود مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند و چهارپای نیز خوردش. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (از فرهنگ اوبهی). علفی است که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند. (برهان قاطع) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دولتت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی
گیای کوبه چنان بود چون گیای شکر.
عنصری.
سموم مرگ چون غیشه کند خشک
اگر پیش شمال باد غیسم.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
و این زمان که میگذرد چون سیلابی است که ترا می رباید و میگذارد تو خواهی ساکن باش و خواهی متحرک باش. خواه گو چنگ در غیشۀ سرا و کوشک زن و خواه گو در خاشاک اقارب زن. (کتاب المعارف) ، برگ نی. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف) ، جوال کاهکشی را نیز گفته اند. (برهان قاطع) ، بمعنی جنگل انبوه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). بمعنی جنگل است و نیستان را نیز گفته اند وبه عربی غاب خوانند. (از برهان قاطع).
- غیشۀ مشک، نام دارویی که با مشک آمیزند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف) (اشتینگاس). شیرزنه. چوب شیرزنه. (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود، لولۀ خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند، درنا. کلنگ (مرغ). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ وی یَ)
تأنیث غوی ّ. ج، غویّات. رجوع به غوی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
همهمه و هیاهو. قیل و قال. جار و جنجال. ازدحام. بانگ و فریاد. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گیاهی است که در هنگام تری آن را نان خورش کنند و چون خشک شود دست شوی سازند و آن نوعی از کماه باشد و زنان آن را در حلوا کرده بپزند و بجهت فربهی خورند. (فرهنگ جهانگیری). مخفف غوشنه. (فرهنگ نظام). غوشنه. غویشه. غرشنه. غوبنگ. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به غوشنه شود، نوعی از طعام که آن را ترینه گویند. (برهان قاطع) ، درخت غوش که از چوب آن تیر و نیزه و زین اسب سازند. (ناظم الاطباء). رجوع به غوش شود، خوشۀ غلات و خوشۀ انگور و خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
بیشه است که جای سباع و بهائم باشد. (برهان). بر وزن و معنی بیشه است، و به دری طبری بیشتر بیشه را ویشه به واو گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
از وی شده کار ویشه رنگین.
(شاعری طبری از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غویه
تصویر غویه
مونث غوی
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویشه
تصویر کویشه
ظرف دوغ و ماست، ظرف ماست و دوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غویطه
تصویر غویطه
از ریشه پارسی گود چاه گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویشه
تصویر عویشه
ترینه از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لویشه
تصویر لویشه
((لَ شَ یا ش))
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
((شَ یا ش))
نوعی از طعام که آن را ترینه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
((ش))
خوشه، چندین دانه میوه که به هم پیوسته و از شاخه درخت یا ساقه گیاه آویزان باشد، سنبله، ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
خوشه
فرهنگ گویش مازندرانی
بیشه، از روستاهای قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی