جدول جو
جدول جو

معنی غوفر - جستجوی لغت در جدول جو

غوفر
(غَ فَ)
خربزۀ خریفی یا نوعی از آن. (منتهی الارب). بطیخ خریفی یا نوعی از آن. و فی کتاب الخراج: ’البطیخ و الغوفر مما لایجب فیه العشر’. (اقرب الموارد). خربزۀ خرد. قعسر. قشعر. (نشوء اللغه العربیه ص 20). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غفور
تصویر غفور
(پسرانه)
بخشاینده و آمرزنده گناهان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غافر
تصویر غافر
آمرزنده، پوشندۀ گناه، بخشایندۀ گناه، از صفات و نام های خداوند، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۵ آیه، حم اولی، مؤمن، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفر
تصویر توفر
بسیار شدن، نگه داشتن حرمت کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، پوشندۀ گناه، آمرزندۀ گناه، آمرزگار، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موفر
تصویر موفر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، وافر، معتدٌ به، درغیش، جزیل، به غایت، کثیر، بی اندازه، اورت، مفرط، متوافر، خیلی، غزیر، موفور، عدیده
فرهنگ فارسی عمید
(دَق ق)
تاراج کردن. (منتهی الارب). غارت. (از اقرب الموارد). رجوع به غارت و غاره شود، یکدیگر را غارت کردن. مغاوره. (المصادر زوزنی). به این معنی مصدر دوم باب مفاعله است
لغت نامه دهخدا
(دَفْیْ)
رجوع به غؤور شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
نام جد حسن بن بشر بن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر غنفری. رجوع به غنفری شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
بطن غافر، موضع عن نصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
مرد درشت اندام درشت خوی. (منتهی الارب) (آنندراج). الجافی الغلیظ، کالغضنفر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غفر و غفر، به معنی بزغالۀ کوهی. (از اقرب الموارد). رجوع به غفر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
غت. همان غتفر است. (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
به معنی غت است که جاهل و ابله و احمق و نادان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گول واحمق. (فرهنگ رشیدی). رجوع به غت و غتفره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حق کسی یا حق چیزی تمام بدادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نگاه داشتن حرمت کسی را: توفر علیه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کار او به جمعیت لشکر و توفر آلت و عدت به نظام رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سقاء اوفر، مشک تمام پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب). غبر و غوبر نوعی ماهی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوار
تصویر غوار
تاراج یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غتفر
تصویر غتفر
جاهل نادان، گول کم فهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
بیشتر وسیع تر، زیاد بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفر
تصویر توفر
نگاهداشتن حرمت کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
راننده اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافر
تصویر غافر
آمرزنده گناه، آمرزنده و پوشنده گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوفر
تصویر نوفر
فرانسوی تازه گشته نیلوپر زرد نیلوپر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موفر
تصویر موفر
وافر و فراوان و بسیار افزون، زیاد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، آمرزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضفر
تصویر غضفر
درشت اندام درشت خوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
((فُ یا فِ))
راننده اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غافر
تصویر غافر
((فِ))
از نام های خداوند به معنای آمرزنده گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
((اَ یا اُ فَ))
بیشتر، وسیع تر، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موفر
تصویر موفر
((مُ وَ فَّ))
افزون کرده شده، بسیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفور
تصویر غفور
((غَ))
از صفات خداوند به معنای آمرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفر
تصویر توفر
((تَ وَ فُّ))
احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفور
تصویر غفور
بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
فرهنگ واژه فارسی سره