جدول جو
جدول جو

معنی غوغوئی - جستجوی لغت در جدول جو

غوغوئی
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان قرار دارد، جلگه و گرم و معتدل است، سکنۀ آن 586 تن که به فارسی و بلوچی سخن میگویند، آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود، محصول آن غلات، صیفی، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه، گلیم و کرباس بافی است، راه مالرو دارد، ساکنان از طایفۀ سنجری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوغایی
تصویر غوغایی
آشوب طلب، فتنه انگیز، غوغاطلب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ / غُو)
رجوع به غوغایی شود
لغت نامه دهخدا
جزء طایفۀ چهارلنگ از ایل بختیاری ایران، و دارای شعب زیر است: شیخ سعید، بیرکوئی، خوئی کوئی، دیویلی، شیاس و مهدور. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
دهستانی است از بخش آخورۀ شهرستان فریدن اصفهان، در باختر آخوره واقع و حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به کوه قلعه پاچه، از طرف جنوب به کوه هفتنان، از طرف باختر به رشته ارتفاعات کوه قلعه پاچه و کوه سیلدون و کوه خان جوان بین، از طرف خاور به رشته ارتفاعات کوه خوریه و کوه سیلگون و کوه گلدران،
وضع طبیعی: 1 - رشته ارتفاعات خاوری در جنوب خاوری به شمال باختری کشیده شده و بلندترین قلۀ آن در کوه خوریه 4041 و در کوه شاهان 3840 گز ارتفاع دارد، 2 - رشته ارتفاعات کوه چهارده پل و کوه شناردرک و کوه ونیزان که از جنوب خاوری به شمال باختری کشیده شده اند و بلندترین قلۀ آنها3360 گز ارتفاع دارد، 3 - رشته ارتفاعات هفت تنان (هفتنان) که در جنوب دهستان از خاور به باختر کشیده شده و بلندترین قلۀ آن 3330 گز ارتفاع دارد، رودخانه های عمده آن عبارتند از: دو رود چقیورت و گرگان، هوای دهستان سردسیر است و آب دیه ها از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آن غلات و تریاک و حبوب و میوه های جنگلی است، شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن قالیچه و جاجیم بافی است، بیشتر راههای دهستان مالرو و صعب العبور است، این دهستان از 90 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19683 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
تیره ای از طایفۀ حمزایی ایل چهارلنگ بختیاری، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان است، این دهستان در جنوب خاوری قوچان واقع و کلیۀ قراء آن در اطراف مسیر شوسۀ مشهد قوچان قرار دارد و از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 6029 نفر جمعیت است، راه شوسۀ مشهد، سبزوار از این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان، آب آن از رودخانه و قنات و راه آن اتومبیل روست، دبستان و چند قهوه خانه کنار راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
حالت و کیفیت دورو. دورویی. رجوع به دورویی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو)
هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب. شرانگیز. فتنه انگیز. آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود: و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... را چه محل باشد...؟ (کتاب النقض ص 415). در حال خواص سلطان و غلامان امیر عباس غازی برفتند و بسیاری را بگرفتند و سه غوغایی قزوینی را درآویختند. (کتاب النقض ص 486).
شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا.
سوزنی (از آنندراج).
زلفت چو هر غوغاییی، چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی، آب رخ ما ریخته.
خاقانی.
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشتۀ غوغاییان دل مست سودا داشته.
خاقانی.
نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدند
سود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد.
؟ (راحهالصدور راوندی).
ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد
که پیش صاحب دیوان برند غوغایی.
سعدی (بدایع).
- غوغاییان گلبن، کنایه از بلبلان است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب).
، طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ. چشم او اندکی سیاه است، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. (محیط اعظم از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ)
چغلی. خبرگیری، شرح اعمال کهتری نزد مهتری بقصد مجازات شدن وی. رجوع به چوغولی کردن شود، غدر و دغا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کبوتر، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، فاخته، (ناظم الاطباء)، تمام، انتها، در آذربایجان ققا به کسر اول و تشدید دوم به کسی گویند که در بازی نوبت وی آخر و بعد از دیگران باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوغایی
تصویر غوغایی
غوغا طلب فتنه انگیز یا غوغا یی گلبن. بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوغولی
تصویر چوغولی
خبر گیری، خبر آوردن برای کسی، شکایت کردن از کسی پیش کسی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوروئی
تصویر دوروئی
تزویر، دورنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواوی
تصویر غواوی
جمع غاویه، ابر های بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوغو
تصویر غوغو
فاخته کوکو، کبوتر
فرهنگ لغت هوشیار
رزم آور، غوغاطلب، غوغاگر، فتنه انگیز، ماجراجو، مفسده جو، واقعه طلب
متضاد: سلیم، مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد