جدول جو
جدول جو

معنی غوغائی - جستجوی لغت در جدول جو

غوغائی
(غَ / غُو)
رجوع به غوغایی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوغاگر
تصویر غوغاگر
آشوبگر، فتنه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوغایی
تصویر غوغایی
آشوب طلب، فتنه انگیز، غوغاطلب
فرهنگ فارسی عمید
عبدالرحمن بن محمد مروزی، مکنی به ابوالقاسم، از مشاهیر فقهای شافعی است، او راست: ’اسرار الفقه’ و ’الابانه فی الفقه الشافعی’، وی به سال 461 هجری قمری درگذشته است، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو گَ)
آنکه فتنه و غوغا جوید. غوغاطلب. فتنه گر. آشوب طلب. رجوع به غوغا شود
لغت نامه دهخدا
اصطلاح چارواداران، رجوع به شوپا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو)
سوداگر. (غیاث) (آنندراج). تاجر. (آنندراج) :
ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان
نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن.
خاقانی.
سودائیان عالم پندار را بگو
سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است.
حافظ.
، دیوانه. مجنون. (آنندراج). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو:
دل سودائی خاقانی را
هم بسودای تو زر بایستی.
خاقانی.
ز دوری گشته سودائی به یکبار
شده دور از شکیبایی به یکبار.
نظامی.
که با این مرد سودائی چه سازیم
بدین مهره چگونه حقه بازیم.
نظامی.
من چو با سودائیانش مجرمم
روز و شب اندر قفس در می تنم.
مولوی.
وقتی دل سودائی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها.
سعدی.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سعدی.
دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی.
حافظ.
، عاشق:
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشتۀ غوغائیان دل مست سودا داشته.
خاقانی.
ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده
ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده، زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیدۀ اوست:
عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست
دهنت غنچه و دندان در و لب مرجانست.
و مولانا هشتاد سال زیسته. (از مجالس النفائس ص 192)
لغت نامه دهخدا
ابوحامد طیب بن اسماعیل بن علی بن خلیفه بن حبیب بن طیب بن محمد بن ابراهیم روبائی حربی، از محدثان بود، وی به سال 524 ه، ق، متولد شد و به سال 600 درگذشت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی قاضی المارستان و ابوالقاسم عبداﷲ بن احمد بن یوسف نجار روایت دارد، (از معجم البلدان)
ابوعبداﷲ محمد بن عمر بن خلیفهالعطار حربی روبائی، وی از ابوالمظفر هبهاﷲ بن احمد شبلی و ابوعلی احمد بن محمد رجبی و عبدالاول و عبدالرحمن بن زید الوراق استماع حدیث کرد و محمد بن ناصر حافظبه وی اجازۀ روایت حدیث داد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به روبا که دهی است از دیههای دجیل بغداد، رجوع به روبا شود
لغت نامه دهخدا
نام ایلی کرد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)
لغت نامه دهخدا
دوشایی، شیرده، دوشا، رجوع به دوشایی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
منسوب به لولا، لولافروش. آنکه لولا فروشد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
قسمی برنج. قسمی برنج خوب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موسایی، رجوع به موسایی شود، منسوب است به موسی که نسبت اجدادی است، (از الانساب سمعانی)، موسایی
لغت نامه دهخدا
به یونانی ابن عرس است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، حشره ای است از جنس عنکبوت زهردار، و گزش او سخت دردناک بود، (از تذکرۀ ابن البیطار در شرح کلمه خروسوغونن)
لغت نامه دهخدا
از یونانی غاغاطیس، طاغیطوس، سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر از آن می آید و آن را از وادی شام آورند ودر قدیم آن وادی را غاغا می خوانده اند و الحال وادی جهنم گویند، اگر بر آتش نهند بخور آن مصروع را نافع باشد و گزندگان بگریزند و آن را به عربی حجر غاغاطیس و حجر غاغیطوس خوانند، (برهان) (آنندراج)، حجرٌ خفیف ٌ بارد یابس، (بحر الجواهر)، و رجوع به غاغا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری تویسرکان کنار راه تویسرکان به ملایر با 104 تن سکنه. آب آن ازچشمه ای است که از گردنه سرابی سرچشمه می گیرد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکیست از دهستان نوق شهرستان رفسنجان در 52 هزارگزی شمال باختری رفسنجان در کنار راه مالرو رفسنجان به بافق با 37 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سبزی مشهور هندی است که نان خورش سازند
لغت نامه دهخدا
رجوع به بویایی شود
لغت نامه دهخدا
(پویائی)
حالت و چگونگی پویا. صفت پویا. پویندگی:
چند پوئی (گردی) بگرد عالم چند
چند کوبی (پوئی) طریق پویائی.
عمعق
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان قرار دارد، جلگه و گرم و معتدل است، سکنۀ آن 586 تن که به فارسی و بلوچی سخن میگویند، آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود، محصول آن غلات، صیفی، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه، گلیم و کرباس بافی است، راه مالرو دارد، ساکنان از طایفۀ سنجری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو)
هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب. شرانگیز. فتنه انگیز. آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود: و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... را چه محل باشد...؟ (کتاب النقض ص 415). در حال خواص سلطان و غلامان امیر عباس غازی برفتند و بسیاری را بگرفتند و سه غوغایی قزوینی را درآویختند. (کتاب النقض ص 486).
شه غوغایی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون ز پروین بشکند غوغا.
سوزنی (از آنندراج).
زلفت چو هر غوغاییی، چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی، آب رخ ما ریخته.
خاقانی.
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشتۀ غوغاییان دل مست سودا داشته.
خاقانی.
نعمتش خوردندوز کفران چو غوغایی شدند
سود بر ادبار و ناپاکی و کفران کس نکرد.
؟ (راحهالصدور راوندی).
ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد
که پیش صاحب دیوان برند غوغایی.
سعدی (بدایع).
- غوغاییان گلبن، کنایه از بلبلان است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب).
، طایری است بزرگتر از گنجشک و درازدم و خاکی رنگ. چشم او اندکی سیاه است، و قسمی از آن خرد و کوچک است و آن را کلیر نامند و چشم کلیر سفید است، و چون بسیار شور و غوغا میکند آن را غوغایی نامیده اند. (محیط اعظم از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان است، این دهستان در جنوب خاوری قوچان واقع و کلیۀ قراء آن در اطراف مسیر شوسۀ مشهد قوچان قرار دارد و از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 6029 نفر جمعیت است، راه شوسۀ مشهد، سبزوار از این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان، آب آن از رودخانه و قنات و راه آن اتومبیل روست، دبستان و چند قهوه خانه کنار راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوغایی
تصویر غوغایی
غوغا طلب فتنه انگیز یا غوغا یی گلبن. بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودائی
تصویر سودائی
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودائی
تصویر بودائی
پیرو آیین بودا
فرهنگ لغت هوشیار
غاغاطیس شبه (شبق) از سنگ ها شبق. توضیح شبق را حجر غاغاطی و حجر غاغیطوس و حجر غاغاطیس نیز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوغاگر
تصویر غوغاگر
فتنه گر، آشوب طلب
فرهنگ لغت هوشیار
رزم آور، غوغاطلب، غوغاگر، فتنه انگیز، ماجراجو، مفسده جو، واقعه طلب
متضاد: سلیم، مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرخاشگر، دعواطلب، ستیزه جو، شرطلب، غوغاطلب، فتنه گر، ماجراجو، مفسده جو
متضاد: آرامش طلب، سلیم، مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو بر انسان، چاک و درز باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردی، گرد
دیکشنری اردو به فارسی
ضخامت
دیکشنری اردو به فارسی