جدول جو
جدول جو

معنی غوبدینی - جستجوی لغت در جدول جو

غوبدینی
منسوب به غوبدین، رجوع به غوبدین شود
لغت نامه دهخدا
غوبدینی
حسین بن محمد بن نعیم بن اسحاق بن عبیداﷲغوبدینی حافظ (341 - 427 هجری قمری)، مکنی به ابونعی میلادی وی به خراسان و عراق و حجاز رفت و بخدمت شیوخ رسید، در بخارا از ابوصالح خیام و دیگران و در عراق از ابوطاهر مخلص و ابوحفص کتانی و دیگران حدیث شنید، ابوالعباس مستغفری نسفی و ابوعلی حسن بن عبدالملک قاضی نسفی و دیگران از او روایت کردند، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
علاء غوبدینی، مکنی به ابوالحسین، وی برادر حسین بن محمد غوبدینی و از اهل دانش و حدیث بود، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
محمد بن نعیم، مکنی به ابوالحسن، وی پدر حسین بن محمد غوبدینی و از اهل دانش و حدیث بود، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوبینی
تصویر دوبینی
یکی را دوتا دیدن، لوچ بودن، لوچی، حالت چشم که یک چیز را دوتا ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودبینی
تصویر خودبینی
خودبین بودن، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
احمد بن عمران بن موسی بن جبیر غویدینی، و غوبدینی به باء نیز آمده است. (از تاج العروس). رجوع به غوبدینی (احمد بن عمران) شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای نسف، (از اللباب فی تهذیب الانساب) (تاج العروس)، بعضی این نام را به یاء عوض باء آورده اند، رجوع به غویدین شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
انانیت. عجب. خویشتن بینی. پندار. (یادداشت مؤلف). تکبر. غرور. (ناظم الاطباء) :
زخم بلا مرهم خودبینی است
تلخی می مایۀ شیرینی است.
نظامی.
بدین خوبی که رویت رشک ماهست
مبین در خود که خودبینی گناهست.
نظامی.
مردم دیده چو خودبینی نکرد
جای خود جز دیده من بینی نکرد.
عطار.
تا مصور گشت در چشمم جمال روی دوست
چشم خودبینی ندارم رای خودراییم نیست.
سعدی.
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاطصنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی.
بیاد آیدآن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خودبینیم.
سعدی.
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی.
حافظ.
نشاید جرم خودبینی بر او بست
که آن بیچاره خود بینی ندارد.
کمال خجندی (از شرفنامۀ منیری).
با خلق خدا سخن بشیرینی کن
اظهار نیاز و عجز و مسکینی کن
تا بر سر دیده جا دهندت مردم
چون مردم دیده ترک خودبینی کن.
امامی خلخالی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه یا آنچه بتوان آن را کوبید. آنکه یا آنچه بشاید آن را کوبید. قابل و لایق و مناسب کوبیدن. و رجوع به کوبیدن شود
لغت نامه دهخدا
الغبرینی، (644-714 هجری قمری / 1246-1314م.) احمد بن احمد بن عبدالله. مورخ است و نسبت او به غبرا از قبائل بربر در مغرب است مولدش در بجایه است و قضاء آنجا را عهده دار بوده و در همانجا وفات یافته است. او راست: ’عنوان الدرایه فی من عرف من علماء المئه السابعه فی بجایه’. (اعلام زرکلی ج 1 ص 31). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912م. ص 1407 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
صفت و حالت دوبین. لوچی. احوالی. کاژی. (از یادداشت مؤلف). دوتا دیدن هر شیئی. رجوع به دوبین شود:
اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی
دوبینی از قبل چشم احول افتاده ست.
سعدی.
، نفاق و ریاکاری و بی حقیقتی. (ناظم الاطباء). دورویی. منافقی:
جمعه با زوجه خود گفت شبی
که مرا بر تو ز آدینه شکی است
زوجه اش گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب تبریزی.
، ثنویت. اعتقاد به وجود دو خدا:
هست آیین دوبینی ز هوس
قبلۀ عشق یکی باشد و بس.
جامی
لغت نامه دهخدا
تکبر، خودخواهی، خودستایی، خودپسندی، خویشتن بینی، غرور، کبر، خودنگری، نخوت
متضاد: افتادگی، فروتنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد