جدول جو
جدول جو

معنی غندی - جستجوی لغت در جدول جو

غندی
(غَ)
ابر. (آنندراج). ابر و سحاب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
غندی
(غَ)
نام دیوی از دیوان مازندران. (فرهنگ شعوری). نام دیوی که پدر اولاد دیو و پولاد دیو بود. رجوع به همین دو اسم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندی
تصویر مندی
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندی
تصویر کندی
مقابل تندی، کند بودن، آهستگی، مقابل تیزی، کند بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندی
تصویر بندی
گرفتار، اسیر، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندی
تصویر هندی
از مردم هند، هندوستانی، تهیه شده در هند مثلاً تیغ هندی، فیلم هندی، مربوط به هند مثلاً زبان هندی،
در علوم ادبی ویژگی سبک شعری شاعران فارسی زبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمون پردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه و آوردن امثال بسیار در شعر است،
زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در هند رایج است، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، کنایه از شمشیر ساخته شده در هند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندش
تصویر غندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنده
تصویر غنده
هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پنجک، پاغند،
در علم زیست شناسی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندی
تصویر چندی
اندازه، مقدار، کمیت
مدتی، تعدادی، عده ای، مقداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غادی
تصویر غادی
کسی که در بامداد می رود، اسد، شیر
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گلوله های پنبۀ حلاجی شده کوچکتر از گندشک به اندازۀ سه تا چهار نوال
لغت نامه دهخدا
تصویری از تندی
تصویر تندی
درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندش
تصویر غندش
پنبه برزده گرد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هند: ازمردم هند، ساخته و پرداخته هند، شمشیرساخته هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند: تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر، آیینه مدور که اشعه آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیا را مشتعل سازد، دور بین
فرهنگ لغت هوشیار
بدبویی تعفن: و از آبها گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندی
تصویر قندی
غندی چون نان پارسی تازی گشته از: کند کندی کندواسپرک، می خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندر
تصویر غندر
جوان فربه و ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندز
تصویر غندز
پارسی تازی گشته کندز سگ آبی -2 می، شب سیاه به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
بوی بد. فراهم آمده جمع شده، پنبه گرد و گلوله کرده گلوله پنبه که آماده رشتن است، گلوله خمیر نان، کلوج کلوچه، نفیر غندرود غنده رود، عنکبوت، رتیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادی
تصویر غادی
شیر از جانوران، پگاه رونده در بامداد رونده، جمع غوادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندی
تصویر بندی
اسیر و زندانی، حبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندی
تصویر رندی
زیرکی حیله گری، لاقیدی لاابالیگری، (تصوف) عمل رند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی سپاهی گندی لشکری سیاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان بکار می پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندی
تصویر چندی
هر مقدار نا معین و نا معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندی
تصویر اندی
امیدواری، تعجب و شگفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندی
تصویر اندی
امیدواری، شگفت، تعجب، بود، باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندی
تصویر اندی
آن گاه، آن لحظه، از این زمان، از این لحظه، آن قدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندی
تصویر بندی
((بَ))
اسیر، گرفتار، زندانی، جمع بندیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندی
تصویر تندی
((تُ))
تیزی، برندگی، چابکی، چالاکی، ترش رویی، بدخلقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندی
تصویر جندی
((جُ))
لشکری، سپاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان به کار می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندی
تصویر چندی
((چَ))
یک چند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رندی
تصویر رندی
((رِ))
زیرکی، بی قیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندی
تصویر چندی
کمیت، مقداری، تعدادی
فرهنگ واژه فارسی سره