جدول جو
جدول جو

معنی غندال - جستجوی لغت در جدول جو

غندال
(غَ)
کنۀ سگ. کنۀ گاو. قرادالکلب. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چندال
تصویر چندال
مردم فرومایه و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
میوۀ ترش و نارس از سیب، انار و مانند آن، کال
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
چنانکه لصق و لزج معرب لیز است، ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی، ای بجنبی. و داره لزق داری، ای ملاصق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شخصی است که نجاستهاو پلیدیها را پاک کند، و او را بعربی ’کناس’ و در هند ’حلال خور’ گویند. (برهان). بزبان هندی معنی اصلی آن فرومایه ترین مردم است که اکثر بپاسداری و نگاهبانی قریه ها و مواضع مأمور باشند و در اصل شیوه آنها خوکبانی بوده و اینکه از مدتی بر در سلاطین و امرای هندقومی باشند که آنها را ’خدمتیه’ گویند و در اصل ’چندال’ بوده اند، از عهد اکبر پادشاه این خدمت بر این قوم مقرر شده و طرف مقابل ایشان گروهی دیگر است مسمی به ’کلال’ و اینها شراب فروشند، میگویند که در عهد پادشاه مزبور شراب و گوشت خوک فروش شده بود و این دو فرقه مأمور بودند که هر دو جنس را فروخته نگهبانی دروازه میکرده باشند و از آن پس دربانی سلاطین بعهدۀ آن دو فرقۀ مذکور در فوق قرار گرفته بود، اگرچه آن رسم ناپسندیده برطرف شده. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). کناس. جاروب کش. (ناظم الاطباء) ، در زبان کشمیر بمعنی نگهبان. (آنندراج). بمعنی پاسبان نیز آمده. (غیاث). پاسبان. (ناظم الاطباء) :
بر آن که ز چندال و از برهمن
فراوان بهر گوشه دید انجمن.
اسدی.
به نگهبانی چندال که دزد چمن است
خضر را گم شده نعلین و عصا در کشمیر.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فیزیکدان انگلیسی (1820- 1893 میلادی). وی اولین بار اثر نور را در کلوئیدها کشف کرد و دانست که اگرنور از محلولهای کلوئیدی بگذرد مسیر خود را روشن می کند، در صورتی که اگر از محلولهای بلوری بگذرد مسیرش روشن نیست. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 12-13 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرکّب از: غنج، گلگونه و غازه + آل، منسوب به، میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی) (از برهان قاطع)، میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی)، میوه ای است ترش مزه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، غنجار. (فرهنگ رشیدی)، رجوع به حب الملوک شود:
و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)،
اگر صبا سخن لطف او کند در باغ
نبات مصر شود بر درختها غنجال.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)،
، هر میوۀ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چندال
تصویر چندال
شخصی است که نجاستها و پلیدیها را پاک کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
غنجار، میوه ترش (انار سیب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
((چَ))
نام طبقه ای پست در هند که به کارهای پست و تمیز کردن شهرها می پردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
((غَ نْ))
میوه ترش
فرهنگ فارسی معین
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی انگور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه که ریشه و ساقه ی خشک آن به مصرف سوزاندن رسد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که نسبت به رعایت بهداشت فردی بی توجه است، برآمدگی، تبر زدن تنه ی درختان، برآمدگی تنه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی