جدول جو
جدول جو

معنی غنثی - جستجوی لغت در جدول جو

غنثی
(غَ)
منسوب به غنث که بطنی از مالک بن کنانه است. رجوع به غنث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که نه مرد باشد نه زن و آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد که به واسطۀ آن مرد یا زن بودنش معلوم نباشد، غیرمؤثر، بی اثر مثلاً تلاش خنثی، زندگی خنثی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنی
تصویر غنی
توانگر، مالدار، بی نیاز، سرشار، پر از عناصر مفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انثی
تصویر انثی
ماده، زن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ نَ)
جاحظ در البیان و التبیین (ج 3 ص 176 و 279) مطالبی راجع به دعاء در زندان از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور همان صفحات شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مغاکی در دامن کوه. (آنندراج). بمعنی غفچی که مغاک در دامن کوه است. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب). ظاهراً مصحف غفچی است
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابر. (آنندراج). ابر و سحاب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام دیوی از دیوان مازندران. (فرهنگ شعوری). نام دیوی که پدر اولاد دیو و پولاد دیو بود. رجوع به همین دو اسم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یِ)
منسوب به غیّث بطنی از قبیلۀ طیی ٔ. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیّث بن عمرو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ / غُ ثَ / غُ ثُ)
نادان یا گول یا آنکه صحبت وی را ناخوش دارند، یا فرومایه، یا ناکس، و این دشنام است عرب را. یقال: یا غنثر (معرفه). (منتهی الارب) (آنندراج). یا غنثر، شتم، ای یا جاهل او احمق او ثقیل او سفیه او لئیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عکاشه بن ثور بن اصغر غوثی. رسول خدا وی را بسوی سکاسک و سکون فرستاد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
الغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سهل بن رافعغنمی خزرجی از جملۀ انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن مالک نجار. از انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنم. رجوع به غنم شود، آنکه طبیعت و خصیصۀگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214)
مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنی بن اعصر، و بقولی یعصر است که نام او منبه بن سعد بن قیس عیلان است، و گروهی به وی منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
درختی است تلخ. (منتهی الارب). درختی تلخ است و گویند میوۀ آن جانوران درنده را میکشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
گرسنه. تأنیث غرثان. ج، غراث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غرثی الوشاح، زن باریک میان. (منتهی الارب). زن باریک اندام و میان. (آنندراج) : امراءه غرثی الوشاح، ای دقیقهالخصر لایملأ وشاحها فکانه غرثان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انثی
تصویر انثی
ماده، زن، اناث، مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنث
تصویر غنث
دل به هم خوردن شوریدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنی
تصویر غنی
مالدار، بی نیاز گردیدن، زندگی را براحتی گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثی
تصویر غثی
شوریدن شکم، ابرناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنثی
تصویر جنثی
زره گر، آهنگر، شمشیر، آهن، سریش سریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرثی
تصویر غرثی
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنثی
تصویر خنثی
نه مرد باشد و نه زن، آنکه مرد بودنش یا زن بودنش معلوم نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنثر
تصویر غنثر
نادان، گول، فرومایه ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوثی
تصویر غوثی
منسوب به غوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثی
تصویر انثی
((اُ ثا))
ماده، زن، زنینه، جمع اناث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنثی
تصویر خنثی
کسی است که نه مرد باشد نه زن، بی فایده، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنی
تصویر غنی
((غَ))
توانگر، بی نیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنثی
تصویر خنثی
بی سو، امرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره
زن، ماده، مادینه، مونث
متضاد: ذکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد