سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع). غنجر. غنجار. غنجاره. رجوع به همین کلمه ها شود: پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق ریخته گلگونه اش یاوه شده غنجره. مولوی (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری)
سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع). غنجر. غنجار. غنجاره. رجوع به همین کلمه ها شود: پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق ریخته گلگونه اش یاوه شده غنجره. مولوی (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری)
بن بینی، یا اندرون بینی و آنچه متصل آن باشد، یا گشادگی میان دو بروت مردم و شیر، محاذی وترۀبینی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بینی شیر، و جای خلمش. (از التفهیم). فرجۀ میان شاربین، و بر طرف انف (= پرۀ بینی) نیز اطلاق شود، و بینی هم گفته شده است، و در مجمل نثره بمعنی خیشوم و ماوالاه آمده است. (از بحرالجواهر). چاهک میان دو سبیل در لب بالائین مردم و در لب شیر درنده. (فرهنگ خطی). جویک لب. (دستوراللغه). گو لب زبرین، زره که در پوشیدن آسان باشد، یا زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). زره فراخ. (مهذب الاسما) (فرهنگ خطی)، عطسۀ ستور و سرفیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطسۀ ستور. (فرهنگ خطی)
بن بینی، یا اندرون بینی و آنچه متصل آن باشد، یا گشادگی میان دو بروت مردم و شیر، محاذی وترۀبینی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بینی شیر، و جای خلمش. (از التفهیم). فرجۀ میان شاربین، و بر طرف انف (= پرۀ بینی) نیز اطلاق شود، و بینی هم گفته شده است، و در مجمل نثره بمعنی خیشوم و ماوالاه آمده است. (از بحرالجواهر). چاهک میان دو سبیل در لب بالائین مردم و در لب شیر درنده. (فرهنگ خطی). جویک لب. (دستوراللغه). گو لب زبرین، زره که در پوشیدن آسان باشد، یا زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). زره فراخ. (مهذب الاسما) (فرهنگ خطی)، عطسۀ ستور و سرفیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطسۀ ستور. (فرهنگ خطی)
نادان یا گول یا آنکه صحبت وی را ناخوش دارند، یا فرومایه، یا ناکس، و این دشنام است عرب را. یقال: یا غنثر (معرفه). (منتهی الارب) (آنندراج). یا غنثر، شتم، ای یا جاهل او احمق او ثقیل او سفیه او لئیم. (اقرب الموارد)
نادان یا گول یا آنکه صحبت وی را ناخوش دارند، یا فرومایه، یا ناکس، و این دشنام است عرب را. یقال: یا غنثر (معرفه). (منتهی الارب) (آنندراج). یا غنثر، شتم، ای یا جاهل او احمق او ثقیل او سفیه او لئیم. (اقرب الموارد)
مردم فرومایه. فی الحدیث: رعاع غثره: هکذا یروی، و نری اصله غیثره، حذفت منه الیاء. (منتهی الارب). و فی حدیث عثمان (رض) حین دخلوا علیه لیقتلوه، فقال ان هؤلاء رعاع غثره، ای جهال... و قیل اصل غثره غیثره حذفت منه الیاء، و قیل الغثره جمع غاثر مثل کافر کفره... (تاج العروس) ، پرزۀ جامه و ریشه آن. (منتهی الارب). در دیگر فرهنگها به این معنی غثر ضبط شده. رجوع به غثر شود
مردم فرومایه. فی الحدیث: رَعاع غثره: هکذا یروی، و نری اصله غیثره، حذفت منه الیاء. (منتهی الارب). و فی حدیث عثمان (رض) حین دخلوا علیه لیقتلوه، فقال ان هؤلاء رعاع غثره، ای جهال... و قیل اصل غثره غیثره حُذِفَت منه الیاء، و قیل الغثره جمع غاثر مثل کافر کفره... (تاج العروس) ، پرزۀ جامه و ریشه آن. (منتهی الارب). در دیگر فرهنگها به این معنی غثر ضبط شده. رجوع به غَثَر شود
نام دو ستارۀ نزدیک یکدیگر از منازل ماه، ومیان آنها فرق یک وجب و در آن اندکی سپیدی مانان به ابرپاره، و آن بینی اسد است. (منتهی الارب) (از آنندراج). ابوریحان بیرونی در شرح منازل قمر آرد: و نام هشتم منزل نثره، ای بینی شیر و جای خلمش، دو کوکب است خرد از جملۀ صورت سرطان، و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند و میانشان آن ستارۀ ابری است که بر بر سرطان است و گروهی آن را ملازۀ شیر نام کنند، اما یونانیان آن دو ستارۀ خرد را دو خر خوانند و آن ابری میان ایشان معلف ای علفگاه. (از التفهیم ص 109). منزل هشتم از منازل قمر، و آن دو ستاره است از قدر چهارم نزدیک یکدیگر در برج اسد. (غیاث اللغات از صراح و آئین اکبری). نثره چون پارۀ ابر است بر سینۀ سرطان درمیان چهار کوکب بر شکل مربع منحرف. (غیاث اللغات) (آنندراج) (جهان دانش ص 118). و ماه گاه گاه او را بپوشاند و آن منزل هشتم است از منازل قمر و رقیب آن سعد ذابح است. (جهان دانش ص 118). منزل هشتم از منازل قمر، و آن سه ستاره است بر سرطان و عرب آن را بر انف اسد شمارد، و آن را سهاه نیز نامند. (آثارالباقیه). چند ستارۀ مجموع که در میان صورت خرچنگ واقع است، وآن را معلف نیز خوانند، و آن منزل هشتم از منازل قمر است بعد از ذراع و پیش از طرف. (یادداشت مؤلف)
نام دو ستارۀ نزدیک یکدیگر از منازل ماه، ومیان آنها فرق یک وجب و در آن اندکی سپیدی مانان به ابرپاره، و آن بینی اسد است. (منتهی الارب) (از آنندراج). ابوریحان بیرونی در شرح منازل قمر آرد: و نام هشتم منزل نثره، ای بینی شیر و جای خلمش، دو کوکب است خرد از جملۀ صورت سرطان، و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند و میانشان آن ستارۀ ابری است که بر بَرِ سرطان است و گروهی آن را ملازۀ شیر نام کنند، اما یونانیان آن دو ستارۀ خرد را دو خر خوانند و آن ابری میان ایشان معلف ای علفگاه. (از التفهیم ص 109). منزل هشتم از منازل قمر، و آن دو ستاره است از قدر چهارم نزدیک یکدیگر در برج اسد. (غیاث اللغات از صراح و آئین اکبری). نثره چون پارۀ ابر است بر سینۀ سرطان درمیان چهار کوکب بر شکل مربع منحرف. (غیاث اللغات) (آنندراج) (جهان دانش ص 118). و ماه گاه گاه او را بپوشاند و آن منزل هشتم است از منازل قمر و رقیب آن سعد ذابح است. (جهان دانش ص 118). منزل هشتم از منازل قمر، و آن سه ستاره است بر سرطان و عرب آن را بر انف اسد شمارد، و آن را سهاه نیز نامند. (آثارالباقیه). چند ستارۀ مجموع که در میان صورت خرچنگ واقع است، وآن را معلف نیز خوانند، و آن منزل هشتم از منازل قمر است بعد از ذراع و پیش از طرف. (یادداشت مؤلف)
نام یکی از پنج در سیستان بود، و در تاریخ سیستان گاهی به عین مهمله آمده است واصطخری به غین آورده است. رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 240 و فهرست اماکن تاریخ سیستان شود
نام یکی از پنج در سیستان بود، و در تاریخ سیستان گاهی به عین مهمله آمده است واصطخری به غین آورده است. رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 240 و فهرست اماکن تاریخ سیستان شود
بناز و تبختر راه رفتن. صفت آن غندور و غندوره می آید. (از منجد الطلاب). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر: تغندر الغلام مشی الغندره، و هی مشیه فیها تبختر و خیلاء. (دزی ج 2 ص 229) ، حالت شخص غندور (جوان ظاهرساز و خوشگذران و احمق). رجوع به دزی ج 2 ص 229 و غندور شود
بناز و تبختر راه رفتن. صفت آن غَندور و غَندورَه می آید. (از منجد الطلاب). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر: تغندر الغلام مشی الغندره، و هی مشیه فیها تبختر و خیلاء. (دزی ج 2 ص 229) ، حالت شخص غندور (جوان ظاهرساز و خوشگذران و احمق). رجوع به دزی ج 2 ص 229 و غَندور شود