رودباری است به نجد. (منتهی الارب). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است. قعقاع بن حریث گوید: تبصر یا ابن مسعود بن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امرأالقیس استقلت رعان غوارب الجبلین دونی. (از معجم البلدان)
رودباری است به نجد. (منتهی الارب). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است. قعقاع بن حریث گوید: تبصر یا ابن مسعود بن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امرأالقیس استقلت رعان غوارب الجبلین دونی. (از معجم البلدان)
غمارالناس، مردم پراکنده از هر جای. (منتهی الارب) ، گروه مردم. یقال: دخلت غمارالناس، ای فی زحمتهم و کثرتهم. (منتهی الارب). انبوهی و بسیاری. (غیاث اللغات). حفله
غمارالناس، مردم پراکنده از هر جای. (منتهی الارب) ، گروه مردم. یقال: دخلت غمارالناس، ای فی زحمتهم و کثرتهم. (منتهی الارب). انبوهی و بسیاری. (غیاث اللغات). حفله
علم حساب غیار. کلمه هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمد بن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است. (از طبقات الامم)
علم حساب غیار. کلمه هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمد بن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است. (از طبقات الامم)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 551 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 551 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
درهم آمیزنده سخن و کار خودرا، و بیخرد که هیچ نفهمد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که سخن و کار خود را بهم زند. المخلط فی کلامه و فعاله. (اقرب الموارد) ، مرد نازک تناورمنعم و پر از جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ناعم (نرم و نازک) و فربه باشد، و گفته اند بمعنی فربه و نازپرورده است، یا بمعنی بسیار فربه، و یا جوانی که به غایت جوانی رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
درهم آمیزنده سخن و کار خودرا، و بیخرد که هیچ نفهمد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که سخن و کار خود را بهم زند. المخلط فی کلامه و فعاله. (اقرب الموارد) ، مرد نازک تناورمنعم و پر از جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ناعم (نرم و نازک) و فربه باشد، و گفته اند بمعنی فربه و نازپرورده است، یا بمعنی بسیار فربه، و یا جوانی که به غایت جوانی رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
سریشم که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سریشمی که به کمان چسبانند جهت شکاف آن. غراء یجعل علی القوس من و هی بهاء. (اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی حاشیۀ 2 ص 253 شود
سریشم که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سریشمی که به کمان چسبانند جهت شکاف آن. غراء یجعل علی القوس من و هی بهاء. (اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی حاشیۀ 2 ص 253 شود
نبات خرد انبوه. (مهذب الاسماء). دانه بهمی ̍، گیاهی است، یا گیاه اندک سبز، یا گیاه سبز که زیر گیاه خشک برآمده باشد، یا گیاه در بن گیاه دیگر. ج، اغمراء، آب بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نبات خرد انبوه. (مهذب الاسماء). دانه بَهمی ̍، گیاهی است، یا گیاه اندک سبز، یا گیاه سبز که زیر گیاه خشک برآمده باشد، یا گیاه در بن گیاه دیگر. ج، اَغمِراء، آب بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پاره زرد که جد دینان نا گزیر به جامه خود می دوخته اند تا شناخته گردند اسلیک پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد
پاره زرد که جد دینان نا گزیر به جامه خود می دوخته اند تا شناخته گردند اسلیک پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد