جدول جو
جدول جو

معنی غمیار - جستجوی لغت در جدول جو

غمیار(غَ)
غمناک. آن که پیوسته غمگین باشد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 179 ب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمیار
تصویر رمیار
(پسرانه)
رامیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غمار
تصویر غمار
غمره ها، شدت ها، دشواری ها، سختی ها، محل های فراهم آمدن و انبوهی چیزی، جمع واژۀ غمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمیار
تصویر رمیار
چوپان، برای مثال منم رمیار بابت ای رمیده / که سازم خاک پایت نور دیده (انوری - مجمع الفرس - رمیار)
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ زرد رنگی که در قدیم جهودان به لباس خود بر روی کتف می دوختند تا معلوم شود که از قوم یهود هستند، پاره زرد، عسلی
فرهنگ فارسی عمید
(رَمْ)
شبان. گله بان. (برهان). رامیار. رمه بان. (آنندراج). رمه یار:
منم رمیار پایت آرمیده
که سازم خاک پایت کحل دیده.
نزاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
رودباری است به نجد. (منتهی الارب). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است. قعقاع بن حریث گوید:
تبصر یا ابن مسعود بن قیس
بعینک هل تری ظعن القطین
خرجن من الغمارمشرقات
تمیل بهن ازواج العهون
بذمک یا امرأالقیس استقلت
رعان غوارب الجبلین دونی.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ / غَ)
غمارالناس، مردم پراکنده از هر جای. (منتهی الارب) ، گروه مردم. یقال: دخلت غمارالناس، ای فی زحمتهم و کثرتهم. (منتهی الارب). انبوهی و بسیاری. (غیاث اللغات). حفله
لغت نامه دهخدا
علم حساب غیار. کلمه هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمد بن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است. (از طبقات الامم)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غور، بمعنی عمق و حالت چیزی که قابل فهم و حدس نیست، مانند: اسرار و نقشه ها، (دزی ج 2 ص 230)، رجوع به غور شود
لغت نامه دهخدا
(مِغْ)
بسیارغیرت. (دهار). مرد سخت رشک برنده. ج، مغاییر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : رجل مغیار، مرد بسیار غیور و نیک بارشک و غیرتمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
ضعف. بیهوشی. (دزی ج 2 ص 228)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 551 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
مثنای غمی ̍ یا غمی ً. (منتهی الارب). رجوع به غمی ً شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ ذَ)
درهم آمیزنده سخن و کار خودرا، و بیخرد که هیچ نفهمد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که سخن و کار خود را بهم زند. المخلط فی کلامه و فعاله. (اقرب الموارد) ، مرد نازک تناورمنعم و پر از جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ناعم (نرم و نازک) و فربه باشد، و گفته اند بمعنی فربه و نازپرورده است، یا بمعنی بسیار فربه، و یا جوانی که به غایت جوانی رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
سریشم که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سریشمی که به کمان چسبانند جهت شکاف آن. غراء یجعل علی القوس من و هی بهاء. (اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی حاشیۀ 2 ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ رُصْ صَ)
جایی است میان ذات عرق و البستان، و پیش از غمیر در دو میلی آن قبر ابی رغال واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نبات خرد انبوه. (مهذب الاسماء). دانه بهمی ̍، گیاهی است، یا گیاه اندک سبز، یا گیاه سبز که زیر گیاه خشک برآمده باشد، یا گیاه در بن گیاه دیگر. ج، اغمراء، آب بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُیْ یا)
جمع واژۀ مائر. (منتهی الارب). و رجوع به مائر شود
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا)
خواربارآور و غله کش از جایی به جایی. (منتهی الارب، مادۀ م ی ر) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غمر و غمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود: و خود را در غمار بوار و تنور دمار نیفکنند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
پاره زرد که جد دینان نا گزیر به جامه خود می دوخته اند تا شناخته گردند اسلیک پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیر
تصویر غمیر
نو گیاه که در بن گیاه دیگر روییده، آب فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غمر، جوانمردان فراخ خویان انبوهی بسیاری مردم پراکنده از هر جای، گروه مردم، انبوهی بسیاری، جمع غمر غمره سختی ها درشتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدار
تصویر غمدار
دارنده غم اندوه کش محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیان
تصویر غمیان
جمع غمی، زمو ها بیهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمبار
تصویر غمبار
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیار
تصویر رمیار
گوسفند چران چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیار
تصویر غیار
((غِ))
عسلی، پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمار
تصویر غمار
((غَ))
جمع غمر و غمره، سختی ها، درشتی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمار
تصویر غمار
((غَ یا غُ))
گروه مردم، انبوهی، بسیاری
فرهنگ فارسی معین
اندوهبار، اندوه زا، تاثرآور، تاثربار، حزن آور، درام، غم آلود، غم انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوکر، کلفت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتب، منظم، زیبا و متناسب، دندانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
از طوایف بومی ساکن در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی