- غمگن
اندوهگین، غمناک، برای مثال همه تا کوشد اندرآن کوشد / که دل غمگنی کند شادان (فرخی - ۳۱۳)
معنی غمگن - جستجوی لغت در جدول جو
- غمگن (غَ گِ)
مخفف غمگین. با غم و اندوه. صاحب غم. محزون. رجوع به غم و غمگین شود:
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری.
رودکی.
هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد.
فردوسی.
برون کرد باید ز دلها نهیب
گزیدن مر این غمگنان را شکیب.
فردوسی.
بمن بخش ری را خرد یاد کن
دل غمگنان از غم آزاد کن.
فردوسی.
همه تا کوشد اندر آن کوشد
که دل غمگنی کند شادان.
فرخی.
خانه او بهشت شد که در او
غمگنان را ز غم کنندآزاد.
فرخی.
چرا بگرید زار ار نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام.
عنصری.
صحبت بدخو همه رنج است از آن
یارش ازو غمگن و او غمگن است.
ناصرخسرو.
چو نیک و بدش نیست باقی چه باشی
به نیک و بدش غمگن و شادمانه.
ناصرخسرو.
گر گنهم بخشی و گر سر بری
زین نشوم غمگن و زآن شادمان.
خاقانی.
گر گونۀ غمگنان ندارم
زآن نیست که هستم از تو خرم
دانی ز چه سرخ رویم ایراک
بسیار دمیدم آتش غم.
خاقانی (از آنندراج).
منم خرم و یک فتاده ست نقشم
شما غمگن و نقشتان شش فتاده ست.
خاقانی
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری.
رودکی.
هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد.
فردوسی.
برون کرد باید ز دلها نهیب
گزیدن مر این غمگنان را شکیب.
فردوسی.
بمن بخش ری را خرد یاد کن
دل غمگنان از غم آزاد کن.
فردوسی.
همه تا کوشد اندر آن کوشد
که دل غمگنی کند شادان.
فرخی.
خانه او بهشت شد که در او
غمگنان را ز غم کنندآزاد.
فرخی.
چرا بگرید زار ار نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام.
عنصری.
صحبت بدخو همه رنج است از آن
یارش ازو غمگن و او غمگن است.
ناصرخسرو.
چو نیک و بدش نیست باقی چه باشی
به نیک و بدش غمگن و شادمانه.
ناصرخسرو.
گر گنهم بخشی و گر سر بری
زین نشوم غمگن و زآن شادمان.
خاقانی.
گر گونۀ غمگنان ندارم
زآن نیست که هستم از تو خرم
دانی ز چه سرخ رویم ایراک
بسیار دمیدم آتش غم.
خاقانی (از آنندراج).
منم خرم و یک فتاده ست نقشم
شما غمگن و نقشتان شش فتاده ست.
خاقانی
- غمگن
غمگین زریکن زریکمند خرستک فرمگین هم آوای شرمگین غرمان پدرخته ززادن چو مادرش پردخته شد روانش از آن دیو پدرخته شد (فردوسی) دژم سوگا آنکه دارای غم است اندوهگین غمناک مغموم
- غمگن ((~. گِ))
غمگین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه غم و غصه دارد، اندوهگین، اندوهناک، غمناک، برای مثال غم آن کسی خوردن آیین بود / که او بر غمت نیز غمگین بود (اسدی - ۱۰۹)
غمگین، غمناک، اندوهگین، برای مثال با اهل هنر جهان به کین است / مرد هنری از آن غمین است (ابوالفرج رونی - ۱۷۰)
همه، جمع همگنان. توضیح این کلمه بصورت مفرد در متون فارسی دیده نشده و جمع آن (همگنان) مستعمل است
Brooding, Doleful, Dreary, Sad, Glum, Miserable, Morose, Mournful, Rueful, Somber, Somberly, Sorrowful, Sorrowfully, Unhappy
pensif, triste, morne, sombre, misérable, morose, lugubre, désolé, d'une manière sombre, tristement
угрюмый , грустный , унылый , несчастный , мрачный , печальный , раскаивающийся , мрачно , с горечью
похмурий , сумний , похмурий , похмурий , нещасний , похмурий , розкаюючий , похмурий , похмуро , сумно
sombrio, triste, miserável, lamentoso, arrependido, sombrimente, tristemente
sombrío, triste, miserable, lamentoso, arrepentido, sombríamente, tristemente
