جدول جو
جدول جو

معنی غموم - جستجوی لغت در جدول جو

غموم
غم ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ غم
تصویری از غموم
تصویر غموم
فرهنگ فارسی عمید
غموم
(غُ)
جمع واژۀ غم ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمه شود: و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مر المذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود... (جهانگشای جوینی) ، ستارگان خرد پوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). النجوم الصغار الخفیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غموم
جمع غم، اندوهان فرم ها جمع غم اندوه ها غمها
تصویری از غموم
تصویر غموم
فرهنگ لغت هوشیار
غموم
((غُ))
جمع غم
تصویری از غموم
تصویر غموم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
غمگین. (مهذب الاسماء). اندوهگین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهموم. اندوهگین. غمناک. (از ناظم الاطباء). محزون. حزین. غمین. غم زده. غم دیده. اندوهناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده. (تفسیر ابوالفتوح ص 382). چون خبرقدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109) ، زکام زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلال مغموم، هلال در ابر فرورفته یا هلال که ابر تنک گرداگردش هاله زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلالی که ابری رقیق جلو آن را گرفته و آن را پوشانده باشد چنانکه دیده نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دراز نیکوصورت. گویند: رجل شغموم و امراءه شغموم و جمل شغموم و ناقه شغموم. ج، شغامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اشتر تمام خلق. ج، شغامیم. (مهذب الاسماء). و رجوع به شغمومه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
درمانده در سخن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس ج 8 ص 325). در منتهی الارب چ تهران ذیل ’ز غ م’ زغمون بالضم و به همین معنی آمده و ظاهراً باید تصحیف شده باشد. رجوع به زغوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغموم
تصویر زغموم
گنگ درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره
اندوه زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه دار، غم زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد
متضاد: خرم، خوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مثقلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
Overwhelmed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
accablé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
подавленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
kushindwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sobrecarregado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
überwältigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
অতিরিক্ত চাপের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مغلوب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
ท่วมท้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
不堪重负的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
圧倒されている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
приголомшений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
המום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
압도된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
bunalmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
kewalahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
अत्यधिक अभिभूत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
przytłoczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
abrumado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
overweldigd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sopraffatto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی