جمع واژۀ غم ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمه شود: و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مر المذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود... (جهانگشای جوینی) ، ستارگان خرد پوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). النجوم الصغار الخفیه. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَم ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمه شود: و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مر المذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود... (جهانگشای جوینی) ، ستارگان خرد پوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). النجوم الصغار الخفیه. (اقرب الموارد)
غمگین. (مهذب الاسماء). اندوهگین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهموم. اندوهگین. غمناک. (از ناظم الاطباء). محزون. حزین. غمین. غم زده. غم دیده. اندوهناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده. (تفسیر ابوالفتوح ص 382). چون خبرقدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109) ، زکام زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلال مغموم، هلال در ابر فرورفته یا هلال که ابر تنک گرداگردش هاله زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلالی که ابری رقیق جلو آن را گرفته و آن را پوشانده باشد چنانکه دیده نشود. (از اقرب الموارد)
غمگین. (مهذب الاسماء). اندوهگین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهموم. اندوهگین. غمناک. (از ناظم الاطباء). محزون. حزین. غمین. غم زده. غم دیده. اندوهناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده. (تفسیر ابوالفتوح ص 382). چون خبرقدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109) ، زکام زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلال مغموم، هلال در ابر فرورفته یا هلال که ابر تنک گرداگردش هاله زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلالی که ابری رقیق جلو آن را گرفته و آن را پوشانده باشد چنانکه دیده نشود. (از اقرب الموارد)
دراز نیکوصورت. گویند: رجل شغموم و امراءه شغموم و جمل شغموم و ناقه شغموم. ج، شغامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اشتر تمام خلق. ج، شغامیم. (مهذب الاسماء). و رجوع به شغمومه شود
دراز نیکوصورت. گویند: رجل شغموم و امراءه شغموم و جمل شغموم و ناقه شغموم. ج، شغامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اشتر تمام خلق. ج، شغامیم. (مهذب الاسماء). و رجوع به شغمومه شود
درمانده در سخن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس ج 8 ص 325). در منتهی الارب چ تهران ذیل ’ز غ م’ زغمون بالضم و به همین معنی آمده و ظاهراً باید تصحیف شده باشد. رجوع به زغوم شود
درمانده در سخن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس ج 8 ص 325). در منتهی الارب چ تهران ذیل ’ز غ م’ زغمون بالضم و به همین معنی آمده و ظاهراً باید تصحیف شده باشد. رجوع به زغوم شود