جدول جو
جدول جو

معنی غمور - جستجوی لغت در جدول جو

غمور
(غُ)
جمع واژۀ غمر و غمر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
غمور
جمع غمر، کینه ها نادانان آب فراوان، جوانمرد
تصویری از غمور
تصویر غمور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غفور
تصویر غفور
(پسرانه)
بخشاینده و آمرزنده گناهان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمور
تصویر دمور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، پوشندۀ گناه، آمرزندۀ گناه، آمرزگار، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امور
تصویر امور
امرها، کارها، دستورها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموم
تصویر غموم
غم ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیور
تصویر غیور
غیرتمند، باغیرت، باحمیت، ناموس پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموس
تصویر غموس
هر چیز دروغین، به ویژه سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموض
تصویر غموض
ناپدید شدن، نامفهوم شدن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمور
تصویر سمور
پستانداری گوشت خوار با بدنی باریک و کشیده، پاهای کوتاه، پوست نرم و لطیف و به رنگ سرخ مایل به سیاه یا خاکستری که آن را برای پوستش شکار می کنند
سمور آبی: در علم زیست شناسی سگ آبی، بیدستر، بیدست، بادستر، ویدستر، سگلاب، سقلاب، هزد، قندس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرور
تصویر غرور
احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره، کبر و نخوت، خودبینی، فریفتن، فریب دادن،
بیهوده امیدوار کردن کسی، فریب خوردن، به چیزی بیهوده طمع بستن
غرور جوانی: در پزشکی جوش غرور جوانی
غرور داشتن: مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴)
غرور خوردن: فریب خوردن
غرور دادن: فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمار
تصویر غمار
غمره ها، شدت ها، دشواری ها، سختی ها، محل های فراهم آمدن و انبوهی چیزی، جمع واژۀ غمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمور
تصویر لمور
پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغمور
تصویر مغمور
گمنام و بی قدر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پوشیده در آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
- مغمور چیزی شدن (گشتن) ، محاط در آن شدن. مشمول آن شدن. فروگرفته شدن با آن: خاص و عام و لشکر و رعیت مغمور انعام و مشمول اکرام او گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 27). هیچکس از کبار امرای خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 257). و تمامت بلاد ترکستان و ماوراءالنهر مغمور احسان او شدند. (جهانگشای جوینی).
- مغمور در شهوت، فرورفته در آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مغمور شدن، غریق شدن. غرق شدن. غرقه شدن. مجازاً، شکست یافتن:
فوزنایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.
مسعود.
- مغمورکردن، اشباع کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، گمنام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیقدر. (منتهی الارب) (آنندراج). بیقدر و بی لیاقت. (ناظم الاطباء) ، مجهول و گویند: فلان مغمورالنسب، مقهور، جای باران رسیده. (از اقرب الموارد) ، مغمور ارض، مقابل معمور آن. (از دمشقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
مرد کینه ور که کینه اش از دل نرود. بدکینه
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بدخو و بدصفت: رجل دغمور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طمور
تصویر طمور
رفتن، جستن، گشتن، درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمور
تصویر ضمور
لاغر، خاموش، کوه سنگی، شیر بیشه لاغر گردیدن سبک گوشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمور
تصویر عمور
بج (لثه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، آمرزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرور
تصویر غرور
فریفتن، بیهوده امیدوار کردن کسی را، کبر و نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدور
تصویر غدور
پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سمور پستانداری از رده گوشتخواران که تیره خاصی به نام تیره سموریان را به وجود میاورد. این جانور دارای قدی کوتاه و انگشت رواست و بدنش باریک و کشیده و پوستش نرم و از گوشتخواران کامل است. محل زندگی حیوان مذکور بیشتر اروپای مرکزی و آسیاست. قدش در حدود 70 سانتیمتر و موهایش خاکستری تیره است و دارای لکه های سفید در زیر گردن میباشد. پوزه اش باریک ولی کشیده نیست. جانوری است که شبها جهت شکار از لانه اش خارج میشود و به لانه های مرغان و کبوتران حمله میکند و با بی رحمی شدید آنها را میکشد (مشهور است بقدری پرندگان اهلی را میکشد که از خون آنها گیج و مست میشود) یا کلاه سمور. کلاهی که از پوست سمور سازند، جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمور
تصویر تمور
آمدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمور
تصویر خمور
جمع خمر میها باده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
جمع امر، عملها، کردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمور
تصویر دمور
تباه شدن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموره
تصویر غموره
پر آبی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبور
تصویر غبور
به جا ماندن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمور
تصویر نمور
مرطوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرور
تصویر غرور
ابرخویشی، باد، برتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غفور
تصویر غفور
بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
فرهنگ واژه فارسی سره