جدول جو
جدول جو

معنی غموان - جستجوی لغت در جدول جو

غموان
(غَ مَ)
مثنای غما. (اقرب الموارد). مثنای غمی ً. (منتهی الارب). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمان
تصویر غمان
غمناک، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
مرکّب از: غم + دان، پسوند مکان، جایگاه غم، کنایه از دنیا. (غیاث اللغات) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(غَ نِنْ)
رجوع به غوانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غُلْ)
دهی از دهستان اوجارو که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لوپر. نام شاعری متوسط از فرانسه، مولد کلرمون آن باسینیی (1602-1672 میلادی)
نقاش و مصور تاریخ فرانسوی، مولد پاریس (1737-1688)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمه بان. صاحب فرهنگ شعوری آرد: بمعنی چوپان است و آن مرکب است از رمه و وان یا بان، و ’ه’ در ترکیب حذف شده است
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
مثنای فم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ طَیْ یِءْ)
موضعی است به بلاد بنی اسد. (منتهی الارب). نام جایی در بلاد بنی اسد است. شاعر در ذکر مواضع بنی اسد گوید:
الام علی نجد و من یک ذاهوی
یهیجه للشوق شتی یرابعه
تهجه الجنوب حین تغد و بنشرها
یمانیه و البرق ان لاح لامعه
و من لامنی فی حب نجد و اهله
فلیم علی مثل و اوعب خادعه
لعمرک للغمران غمرا مقلد
فذو نجب غلاّ فه فد وافعه.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
ضعف. بیهوشی. (دزی ج 2 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
مثنای غمی ̍ یا غمی ً. (منتهی الارب). رجوع به غمی ً شود
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
در حال غنودن. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
عزت و بسیاری مال، المنعه و الکثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انه لذوغطوان، او صاحب منعت (عزت) و صاحب بسیاری مال است. (منتهی الارب). انه لذوغطوان، ای منعه و کثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام عمارتی بود بسیار عالی و در زمان خلفا فرودآوردند. (برهان قاطع). کوشکی است به صنعای یمن. (منتهی الارب). نام قصری معروف و مشهور در یمن، گویند هفت سقف داشته و در میان هر دو سقف چهل ستون، و در زمان خلفا آن را فرودآوردند، و صاحب برهان به فتح غین گفته، ولی به ضم اصح است. اگرچه فارسی مانند است، ولی عربی است. (منتهی الارب) (انجمن آرا) (آنندراج). این قصر بدست حبشیان به سال 525 میلادی ویران شد. (از اعلام المنجد). در سفرنامۀ ناصرخسرو چ مجتبی مینوی ص 3 آمده است: قصر غمدان در یمن است، بشهری که آن را صنعا گویند، و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده است در میان شهر و آنجا گویند که خداوند آن قصر پادشاه همه جهان بوده است، و گویند که در آن تل گنجها و دفینه های بسیار است و هیچکس دست بر آن نیارد بردن، نه سلطان و نه رعیت - انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب چ لیدن ص 263 آرد: قصر غمدان که از معظمات و منزهات عمارات جهان بوده در صنعا بوده است و بر درگاهش نوشته بودند: و لقد علمناه ان لا تخلد ولکن علمناه اخرج ساعه. عثمان آن را خراب کرد - انتهی. و در تجارب السلف آمده: غمدان کوشکی بود در یمن که در همه جهان نظیر نداشت و حاجیان چون از حج بازگشتندی به تفرج ونظارۀ آن کوشک رفتندی و تعجبها نمودندی و گفتندی این از خانه مکه نیکوتر است، عثمان گفت تا آن را ویران کردند تا بیش هیچ بنا را بر بنای خانه کعبه تفضیل ندهند. (از حاشیۀ دیوان ناصرخسرو چ مینوی ص 3). خواندمیر در حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 621 آرد: و از غرایب صنعاء قصر غمدان است که بعضی از تبابعۀ یمن آن رابنا کرده اند. و یک رکن آن خانه زرد و دیگری سفید و دیگری سرخ و دیگری سبز بوده است، و در عجایب البلدان مذکور است که غمدان آن قدر ارتفاع داشت که در وقت طلوع آفتاب طول سایه آن بسه میل میرسید، و سقف آن خانه از یک پاره سنگ رخام ترتیب داده بودند و بر هر رکنی از ارکان اربعۀ آن صورت شیری تصویر کرده و چون باد بر آن خانه وزیدی از آن تمثالها آواز شیر مسموع شدی. گویند که عثمان بن عفان رضی اﷲ عنه در زمان خلافت خود به هدم قصر غمدان فرمان داد. بعضی از اهل کیاست باوی گفتند که بر کتابۀ آن قصر این کلمه مکتوب است: اسلم غمدان ان هادمک مقتول، و ایضاً طایفه ای از کاهنان میگفته اند که ویران کننده غمدان، البته به قتل خواهد رسید، پس مناسب آن است که از سر انهدام آن بنا درگذری. عثمان این سخن را بسمع قبول جا نداد و آن قصررا ویران کرد. بعد از اندک زمانی کشته شد - انتهی. و در معجم البلدان آمده: بعضی کلمه غمدان را مصحف کرده عمدان به عین مهمله گفته اند. و غمدان رواست که جمع غمد باشد که بمعنی پوشش است، مانند: ذئب و ذؤبان. و این قصر نسبت به قصرها و بناهای دیگر مثل پوشش بود. گویند: لیشرح بن یحصب خواست که قصری میان صنعاء و طیوه بسازد بنایان و معماران را احضار کرد. آنان برای اندازه گیری ریسمان کشیدند مرغی بر آن نشست و آن را برد. به دنبال مرغ رفتند تا آنکه در محل غمدان آن را انداخت. لیشرح گفت: قصر را در همین جا بسازید، پس به چهار وجه آن را ساختند: سفید، سرخ، زرد و سبز، و در اندرون آن قصری با هفت سقف بنا کردند میان هردو سقف چهل ذراع فاصله بود. و در بالای آن قصر خانه ای از رخام رنگین ساختند و در آن چراغها ترتیب دادند. هنگامی که چراغها روشن میشدند همه قصر از بیرون بسان برق میدرخشید، و کسی که از دور می نگریست می پنداشت که برق یا باران است، و بعضی گفته اند قصر غمدان را سلیمان بن داود (ع) ساخته است. وی به شیاطین امر داد تا برای بلقیس سه قصر در صنعاء بسازند، و آنها غمدان، سلحین و بینون بودند - انتهی. و رجوع به معجم البلدان، منتهی الارب، قاموس الاعلام ترکی، الحلل السندسیه ج 1 ص 194، تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 91، مجمل التواریخ و القصص ص 157 و 287، ترجمه محاسن اصفهان ص 116 والعقد الفرید چ مصر ج 1 ص 268 و 269 شود:
با آنکه برآورد به صنعا در غمدان
بنگر که نمانده ست نه غمدان و نه صنعا.
ناصرخسرو.
آن همه یک دو سه دیر غم دان
نه سدیر است و نه غمدان چه کنم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غُ مُدْ دا)
نیام شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف شمشیر. غمد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُلْ)
اول جوانی و سرعت آن. کذا غلوان الامر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). غلواء. غلواء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
قصدکننده. فعلان من الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان، کنیۀ گربه است زیرا پیوسته موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
جمع واژۀ امه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به امه و اموان و اموان شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ)
جمع واژۀ امه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنیزکان. (آنندراج). رجوع به امه و اموان و اموان شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ امه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به امه و اموان و اموان شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تثنیۀ حمی ̍دوقرق. (از منتهی الارب). رجوع به حمی شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
محله ای است درهرات. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است.
ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226)
ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ لَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غزو. غزاوه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ)
اسب شادمان شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج). شتابنده، امرؤ القیس گوید: ’کتیس ظباء الحلب الغذوان’. (معجم البلدان) ، مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش. تأنیث آن غذوانه. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ)
نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مینا به معنی لنگرگاه کشتی ها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزوان
تصویر غزوان
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدان
تصویر غمدان
کاخ هفت نامه کاخی در یمن نیام شمشیر جایگاه غم غمخانه، دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمان
تصویر غمان
غمناک، مغموم و اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیان
تصویر غمیان
جمع غمی، زمو ها بیهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوان
تصویر غلوان
شور جوانی آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار