مؤنث واژۀ غالی، گران قیمت، گران بها ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غلات
مؤنثِ واژۀ غالی، گران قیمت، گران بها ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غُلات
شیر که در وی خرما تر کرده باشند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، روغن که برشیر برآید وقت دوغ زدن، باقیمانده و فشاردۀ خیگ، عصارۀ حنا، مسکه که بر آن شیر دوشند. (منتهی الارب) (آنندراج)
شیر که در وی خرما تر کرده باشند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، روغن که برشیر برآید وقت دوغ زدن، باقیمانده و فشاردۀ خیگ، عصارۀ حنا، مسکه که بر آن شیر دوشند. (منتهی الارب) (آنندراج)
دمسیچه. صعوه و گازرک و گواک. (ناظم الاطباء). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. (شرفنامۀ منیری). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل است. هرگاه بر زمین افتاد نتواند پرواز کردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). طایری است کوچک که باربار دم را حرکت می دهد، به عربی صعوه و به هندی ممولا گویند. (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) : چو موسیجه همه سر بر هوا کش چو دمسیجه همه دم بر زمین زن. خاقانی
دمسیچه. صعوه و گازرک و گواک. (ناظم الاطباء). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. (شرفنامۀ منیری). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل است. هرگاه بر زمین افتاد نتواند پرواز کردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). طایری است کوچک که باربار دم را حرکت می دهد، به عربی صعوه و به هندی ممولا گویند. (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) : چو موسیجه همه سر بر هوا کش چو دمسیجه همه دم بر زمین زن. خاقانی
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ
کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه: شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژدها ستمدیده. نظامی. یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد. حافظ. دیگران قرعۀقسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد. حافظ. سواد دیدۀ غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود. حافظ
دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هرسین و30 هزارگزی کل کشوند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی وهوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 310 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، دیمی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هرسین و30 هزارگزی کل کشوند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی وهوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 310 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، دیمی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)