جدول جو
جدول جو

معنی غملوط - جستجوی لغت در جدول جو

غملوط(غُ)
مرد درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغلوط
تصویر مغلوط
غلط دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلوط
تصویر غلوط
غلط مثلاً غلط غلوط
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
رودبار درخت ناک. یا رودبار دراز کم پهن درهم پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب بسیاردرخت. (مهذب الاسماء). وادی تنگ پردرخت و گیاه پیچیده، و گفته اند: وادی پردرخت دراز و کم پهنا که گیاه درهم و پیچیده داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، هر چیز انبوه و فراهم آمده از درخت و ابر و تاریکی تا آنکه زاویه را هم غملول نامند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر فراهم آمدۀ تاریک و تراکم درخت یا ابر یا ظلمت یا زاویه. کل مجتمع اظلم و تراکم من شجر او غمام او ظلمه. ج، غمالیل. (اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). رابیه. (اقرب الموارد) ، برغست. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). تره ای است که پزانیده میخورند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). بقله دستیه تبکر فی اول الربیع تؤکل مطبوخه. (اقرب الموارد). بجند. پژند. بژند. تملول. رجوع به برغست شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نادرست. باغلط. غلطدار. دارای غلط: کتابی مغلوط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مغلوطفیه، که در آن غلط باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مسئلۀ غلوط، مسئله ای که در آن کسی را به غلط اندازند، چنانکه گویند: شاه حلوب و فرس رکوب، و چون آن را اسم قرار دهند هاءدر آن افزایند و غلوطه گویند مانند حلوبه و رکوبه. (لسان العرب از اقرب الموارد). رجوع به غلوطه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
درازگردن هرچه باشد. (منتهی الارب). درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ ملط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لواط کرده شده. (ناظم الاطباء). مأبون. مخنث. پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آمیخته نسب گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غملول
تصویر غملول
انبوه فراهم آمده، رود بار درختناک دره پر درخت، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوط
تصویر مغلوط
غلط دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوط
تصویر ملوط
لواط کرده شده، مابون، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوط
تصویر مغلوط
((مَ))
غلط دار
فرهنگ فارسی معین
اشتباه، پراشتباه، سقیم، غلط، نادرست
متضاد: صحیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امرد، خنیث، لواطه، مخنث
فرهنگ واژه مترادف متضاد