جدول جو
جدول جو

معنی غملاس - جستجوی لغت در جدول جو

غملاس
(غِ)
شقشقه غملاس، شقشقۀ سطبر، و آن ریه مانندی است که شتر وقت مستی از دهان برآرد. (منتهی الارب) (آنندراج). شقشقه ضخمه. (اقرب الموارد). رجوع به شقشقه شود
لغت نامه دهخدا
غملاس
ستبر
تصویری از غملاس
تصویر غملاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شیرۀ چغندر قند یا نیشکر که در کارخانه های قندسازی گرفته می شود و آن را به صورت شکر یا قند در می آورند
فرهنگ فارسی عمید
در هم آمیختن تاریکی، نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری) ، هموار، مقابل خشن. (فرهنگ فارسی معین). نسو. (تاج المصادر بیهقی). هموار و چیزی که به او چیزی دیگر متعلق نشده باشد. (آنندراج). مؤنث آن ملساء است. (از اقرب الموارد) ، صحیح و درشت پشت. (ناظم الاطباء). درشت پشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صحیح الظّهر. (از اقرب الموارد).
- امثال:
هان علی الاملس ما لاقی الدبر، یضرب فی سوء اهتمام الرجل لشأن صاحبه. (از ناظم الاطباء).
، اسب هموار درشت پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در اساس است: بعیر املس، خلاف الاجرب. (از اقرب الموارد) ، خمس املس، خمس سخت درتعب اندازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساده، نغز. (فرهنگ فارسی معین)
فوت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). افلات. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غِ)
بمعنی غملج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
الغماس، ناحیه ای است در عراق که در قضاء شامیه از استان دیوانیه قرار دارد. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَمْ ما)
جمع واژۀ غمّاسه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به غمّاسه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تفاله و ثفل چغندر که قند آن را برای کار خانه قندسازی گرفته باشند. شیرۀ سرخی که در آخر از چغندر قند ماند و آن را تکریر و تصفیه نکنند چه خرج آن بیش از دخل بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شیره ای است غلیظ و غیر قابل متبلور شدن (قند شدن) که از ته ماندۀ کارخانه های قند حاصل می گردد و رنگ آن زرد تند و گاهی قهوه ای روشن و زمانی هم تقریباً سیاه است و دو نوع از آن به طورکلی به دست می آید ملاس نیشکر و ملاس چغندر که هریک بین 40 و 60 درصد وزن خود محتوی قند قابل متبلور شدن می باشند که با تجدید پخت قند از آن استخراج کنند که یک قسمت از آن قند به دست آمدۀ تازه است و قسمت دیگر ملاس بسیار تیره و سیاه و ناخالص. عمل دوباره در آتش گذاشتن باز هم تبلورهای قندی تازه به دست می دهد ولی باید دانست که فقط برای عرق گرفتن مفید خواهد بود. ملاس های نیشکر را در بعضی جاها کشاورزان برای به دست آوردن ’عرق’ و ’روم’ به کار می برند. و نیز کارخانه های شیرینی سازی و مرباسازی به جای به کاربردن قند یا شکراز ملاسهای یادشده استفاده می کنند. به طور کلی ملاس چغندر از اصل تلخ است و فقط برای به دست آوردن الکلهای پست و همچنین برای به دست آوردن پطاس و نمک قلیایی و علوفه به کار می آید. ملاس مادۀ غذایی خوبی برای چارپایان است و آن را هم به صورت طبیعی (ملاس سبز) و هم به صورت ترکیب شده با دیگر مواد غذائی چون کنجاله، آرد بزرک یا تخم پنبۀ روغن گرفته و جز اینها به کار می برند. ملاس سبز هم مرکب است از یک قسمت ملاس و دو قسمت آب با مقداری علوفۀ خشک. ملاس چه به صورت ملاس سبزو چه به صورت غذایی از ملاس، برای مداوای نفخ ریوی اسب بسیار مفید و مؤثر است و در طب به عنوان مادۀ جاذب ادویه برای ساختن معجون به کار می آید. (از لاروس بزرگ). این لغت، گاهی در تداول ’ملاس’ تلفظ می شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غماس
تصویر غماس
اسفرود سنگ خوارک از مرغان، مرغ آب باز از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شکر لای مایع غلیظ شربتی شکل تیره رنگی که در کارخانه های قند سازی در نتیجه جوشاندن نیشکر و یا پس از استخراج شکر از جوشانده چغندر قند حاصل میشود. معمولا نتیجه جوشاندن نیشکر در حدود 40 یا 60 درصد قند قابل استخراج دارد و از آن جهت استخراج شکر استفاده میکنند ولی ملاسی که از شیره چغندر قند حاصل میشود چون قبلا مورد استفاده استخراج شکر قرار گرفته دیگر مقدار قند موجود در آن عملا در کارخانه های قند سازی قابل استخراج نیست و با وجود آنکه مقدار قند موجود در آن ممکنست تا 20 الی 30 درصد هم برسد بعلت وجود املاح پتاس زیادی که در آن است این ملاس مورد استفاده برای استخراج قند واقع نمیشود ولی در عوض از آن جهت ساختن الکل و استخراج نمکهای پتاس موجود در آن و کشت مخمرات جو استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
مایع غلیظ شربتی شکل تیره رنگی که در کارخانه های قندسازی در نتیجه جوشاندن نیشکر و یا پس از استخراج شکر از جوشانده چغندر قند حاصل شود
فرهنگ فارسی معین