جدول جو
جدول جو

معنی غمذره - جستجوی لغت در جدول جو

غمذره
(دَ)
زیاده پیمودن در پیمایش. (منتهی الارب). کیل کردن به افزونی. غمذر الشی ٔ غمذره، کاله فأکثر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمره
تصویر غمره
شدت، دشواری، سختی، محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ناآزمودگی. (مهذب الاسماء). غموره. (اقرب الموارد). ناشیگری، بسیار گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). غموره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَرْ رَ)
آلتی است ک بدان دانه را از کاه جدا کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سکو. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذری شود، آلتی است که بدان تخم پاشند. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
سختی فراهم آمدنگاه چیزی. ج، غمرات، غمار، غمر. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (ترجمان علامۀ جرجانی). دشواری. (دهار). سرگردانی و سختی. (مهذب الاسماء) : غمرهالشی ٔ، شدته و مزدحمه. (از اقرب الموارد). تنگی و شدت. سختی مرگ. هر سختی که باشد، انبوهی مردم، گروه مردم پراکنده از هر جای، بسیاری آب. ج، غمار. (منتهی الارب) (آنندراج). آب بسیار. (ذیل اقرب الموارد) ، گرداب. (مهذب الاسماء) (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، مجازاً بمعنی انهماک در باطل. (ناظم الاطباء). غفلت و جهل و حیرت و ضلالت. (تفسیر ابوالفتوح رازی) : فذرهم فی غمرتهم حتی حین. (قرآن 54/23) ، غمره الموت، سختی مرگ
لغت نامه دهخدا
کوهی است. شمردل بن شریک گوید:
سقی جدثاً اعراف غمره دونه
ببیشه دیمات الربیع هو اطله
ومابی حب الارض الا جوارها
صداها و قول ظن انی قائله.
و ذوالرمه گوید:
تقضین من اعراف لین و غمره
فلما تعرفن الیمامه عن عفر.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ رَ)
بدی. (منتهی الارب) (آنندراج). شر. (اقرب الموارد). بدی رسانیدن. (ناظم الاطباء) ، بسیاری سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آمیزش و خلط کردن سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). تخلیط. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعۀ مصموده کشته شد پیروی کردند. قبایل بنوحامد، بنونال، اغساوی، بنووزروال و دیگران که تاکنون در بلاد ریف معروف به وده اند از این قبیله منشعب شده اند. (از اعلام المنجد). رجوع به غماره (قریه) شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگۀ معروف به همین اسم قرار دارد. (ازحواشی شدالازار ص 474). رجوع به غماره (قبیله) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ را)
سریشم چسبانیدن بر کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی حاشیۀ 2 ص 253 شود، پر کردن باران مرغزار را. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن باران باغ را. غمجر المطر الروضه، ملأها. (اقرب الموارد) ، پی درپی فروخوردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). پی درپی خوردن جرعه های آب را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ ذَ مِ رَ)
گیاه آمیخته. (منتهی الارب). المختلطه من النبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ رَ)
زن پلید. (منتهی الارب). زنی که بدنش بدبو باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مذر شود، بیضۀ گنده و تباه شده. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیذره
تصویر غیذره
بدی پستی، روده درازی پر گویی، در آمیختن سخن (خلط مبحث)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمره
تصویر غمره
دشواری، شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموره
تصویر غموره
پر آبی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماره
تصویر غماره
پر آبی، گول شدن خر شدن، تنبلی سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمره
تصویر غمره
((غَ رَ))
شدت، سختی، انبوهی مردم
فرهنگ فارسی معین
اندوه غصه
فرهنگ گویش مازندرانی