جدول جو
جدول جو

معنی غمدان - جستجوی لغت در جدول جو

غمدان
(غُ مُدْ دا)
نیام شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف شمشیر. غمد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غمدان
(غَ)
نام عمارتی بود بسیار عالی و در زمان خلفا فرودآوردند. (برهان قاطع). کوشکی است به صنعای یمن. (منتهی الارب). نام قصری معروف و مشهور در یمن، گویند هفت سقف داشته و در میان هر دو سقف چهل ستون، و در زمان خلفا آن را فرودآوردند، و صاحب برهان به فتح غین گفته، ولی به ضم اصح است. اگرچه فارسی مانند است، ولی عربی است. (منتهی الارب) (انجمن آرا) (آنندراج). این قصر بدست حبشیان به سال 525 میلادی ویران شد. (از اعلام المنجد). در سفرنامۀ ناصرخسرو چ مجتبی مینوی ص 3 آمده است: قصر غمدان در یمن است، بشهری که آن را صنعا گویند، و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده است در میان شهر و آنجا گویند که خداوند آن قصر پادشاه همه جهان بوده است، و گویند که در آن تل گنجها و دفینه های بسیار است و هیچکس دست بر آن نیارد بردن، نه سلطان و نه رعیت - انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب چ لیدن ص 263 آرد: قصر غمدان که از معظمات و منزهات عمارات جهان بوده در صنعا بوده است و بر درگاهش نوشته بودند: و لقد علمناه ان لا تخلد ولکن علمناه اخرج ساعه. عثمان آن را خراب کرد - انتهی. و در تجارب السلف آمده: غمدان کوشکی بود در یمن که در همه جهان نظیر نداشت و حاجیان چون از حج بازگشتندی به تفرج ونظارۀ آن کوشک رفتندی و تعجبها نمودندی و گفتندی این از خانه مکه نیکوتر است، عثمان گفت تا آن را ویران کردند تا بیش هیچ بنا را بر بنای خانه کعبه تفضیل ندهند. (از حاشیۀ دیوان ناصرخسرو چ مینوی ص 3). خواندمیر در حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 621 آرد: و از غرایب صنعاء قصر غمدان است که بعضی از تبابعۀ یمن آن رابنا کرده اند. و یک رکن آن خانه زرد و دیگری سفید و دیگری سرخ و دیگری سبز بوده است، و در عجایب البلدان مذکور است که غمدان آن قدر ارتفاع داشت که در وقت طلوع آفتاب طول سایه آن بسه میل میرسید، و سقف آن خانه از یک پاره سنگ رخام ترتیب داده بودند و بر هر رکنی از ارکان اربعۀ آن صورت شیری تصویر کرده و چون باد بر آن خانه وزیدی از آن تمثالها آواز شیر مسموع شدی. گویند که عثمان بن عفان رضی اﷲ عنه در زمان خلافت خود به هدم قصر غمدان فرمان داد. بعضی از اهل کیاست باوی گفتند که بر کتابۀ آن قصر این کلمه مکتوب است: اسلم غمدان ان هادمک مقتول، و ایضاً طایفه ای از کاهنان میگفته اند که ویران کننده غمدان، البته به قتل خواهد رسید، پس مناسب آن است که از سر انهدام آن بنا درگذری. عثمان این سخن را بسمع قبول جا نداد و آن قصررا ویران کرد. بعد از اندک زمانی کشته شد - انتهی. و در معجم البلدان آمده: بعضی کلمه غمدان را مصحف کرده عمدان به عین مهمله گفته اند. و غمدان رواست که جمع غمد باشد که بمعنی پوشش است، مانند: ذئب و ذؤبان. و این قصر نسبت به قصرها و بناهای دیگر مثل پوشش بود. گویند: لیشرح بن یحصب خواست که قصری میان صنعاء و طیوه بسازد بنایان و معماران را احضار کرد. آنان برای اندازه گیری ریسمان کشیدند مرغی بر آن نشست و آن را برد. به دنبال مرغ رفتند تا آنکه در محل غمدان آن را انداخت. لیشرح گفت: قصر را در همین جا بسازید، پس به چهار وجه آن را ساختند: سفید، سرخ، زرد و سبز، و در اندرون آن قصری با هفت سقف بنا کردند میان هردو سقف چهل ذراع فاصله بود. و در بالای آن قصر خانه ای از رخام رنگین ساختند و در آن چراغها ترتیب دادند. هنگامی که چراغها روشن میشدند همه قصر از بیرون بسان برق میدرخشید، و کسی که از دور می نگریست می پنداشت که برق یا باران است، و بعضی گفته اند قصر غمدان را سلیمان بن داود (ع) ساخته است. وی به شیاطین امر داد تا برای بلقیس سه قصر در صنعاء بسازند، و آنها غمدان، سلحین و بینون بودند - انتهی. و رجوع به معجم البلدان، منتهی الارب، قاموس الاعلام ترکی، الحلل السندسیه ج 1 ص 194، تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 91، مجمل التواریخ و القصص ص 157 و 287، ترجمه محاسن اصفهان ص 116 والعقد الفرید چ مصر ج 1 ص 268 و 269 شود:
با آنکه برآورد به صنعا در غمدان
بنگر که نمانده ست نه غمدان و نه صنعا.
ناصرخسرو.
آن همه یک دو سه دیر غم دان
نه سدیر است و نه غمدان چه کنم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
غمدان
(غَ)
مرکّب از: غم + دان، پسوند مکان، جایگاه غم، کنایه از دنیا. (غیاث اللغات) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
غمدان
کاخ هفت نامه کاخی در یمن نیام شمشیر جایگاه غم غمخانه، دنیا جهان
تصویری از غمدان
تصویر غمدان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمدان
تصویر حمدان
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم دان
تصویر غم دان
جای غم، جایگاه غم، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمدان
تصویر چمدان
کیف بزرگ مستطیل شکل برای گذاشتن لوازم سفر، جامه دان
فرهنگ فارسی عمید
ناحیتی است (به عربستان) میان صعده و صنعا اندر یمن و اندر وی سه شهرک است و اندر آن شهرها فرزندان حمیرند و ایشان را کشت و بزر است و مراعی ورز. (حدود العالم ص 96)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
ضعف. بیهوشی. (دزی ج 2 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ مَ)
بلندبالا. (منتهی الارب). طویل و مؤنث آن عمدانه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
رسیل لشکر. پیغام برلشکر. (از منتهی الارب). رسیل لشکر، و در برخی نسخه ها بمعنی ’رئیس لشکر’ آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
مثنای غمی ̍ یا غمی ً. (منتهی الارب). رجوع به غمی ً شود
لغت نامه دهخدا
(غ نی یِ)
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید:
جلبنا الخیل من غیدان حتی
وقعناهن ایمن من صناف.
(از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
مثنای غما. (اقرب الموارد). مثنای غمی ً. (منتهی الارب). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
میکده. شرابخانه. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) ، داش و کوزۀ خشت پزی و سفال پزی. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) : الاتون... یستعار... الاجر و یقال له بالفارسیه خمدان و تونق و داشوزن. (المغرب للمطرزی). فرمودند فرزند بهاءالدین خوش آمدی قوی محل است. مدتی است که بجهت خمدان هیزم دروده شده است کس نیست که هیزم را نزدیک خمدان آرد و حال آنکه هیزم خار مغیلان بود بر پشت برهنه آن هیزم را بخمدان می آوردم و دایم شکر می گفتم. (انیس الطالبین). خمدان را بار کرده ایم کس نیست که هیزم جمع آرد من آن اشارت شکر کردم و آن هیزم خار مغیلان را بر پشت خود نزدیک خمدان آوردم. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اول جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) : غیدان شباب، اول جوانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ طَیْ یِءْ)
موضعی است به بلاد بنی اسد. (منتهی الارب). نام جایی در بلاد بنی اسد است. شاعر در ذکر مواضع بنی اسد گوید:
الام علی نجد و من یک ذاهوی
یهیجه للشوق شتی یرابعه
تهجه الجنوب حین تغد و بنشرها
یمانیه و البرق ان لاح لامعه
و من لامنی فی حب نجد و اهله
فلیم علی مثل و اوعب خادعه
لعمرک للغمران غمرا مقلد
فذو نجب غلاّ فه فد وافعه.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کورۀ آهنگران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از قرای سمرقند است. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن عبدالرحیم الاثاربی. وی طبیب، ادیب و شاعر و روز و شب در طلب دانش بود در مجالس دانشمندان و اهل ادب حاضر میشد و بعد از سال 554 هجری قمری بمرد
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مصحف ’جامه دان’ که جای مخصوص نهادن جامه ها در مسافرت است. در تداول عامه، به صندوق چرمی بزرگ یا کوچکی اطلاق شود که هنگام سفر جامه ها را در آن نهند. جامه دان و رجوع به جامه دان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آلت تناسلی مرد:
بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله.
عسجدی.
آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آل حمدان، نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبدالله بن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانیان در زمان سیف الدوله به اوج عزت و اقبال نایل شدند و شأن و شوکت درخشان یافتند و دائرۀ حکومتشان توسعه پیدا کرد و سرزمین های بسیاری از رومیها در آناطولی تسخیر کردند. حمدان به بنی ثعلب از قبائل عرب منسوب و یکی از امرای معتضد بالله شانزدهم خلیفۀ عباسی بوده. پسرش ابوالیهیجا عبدالله از جانب خلیفه مکتفی بالله به والیگری موصل نصب شده بود و نفوذ و اقتداری قریب باستقلال داشت و در تاریخ 322 ه. ق. در مدافعۀ قاهر بالله مقتول گردید و پسر ارشدش ناصرالدوله حسن جانشین پدر شده چون متقی بالله خلیفۀ بیست ویکم بغداد را ترک گفته بموصل آمد. ناصرالدوله با برادر خود سیف الدوله علی بخدمت خلیفه شتافته از مقربان گشتند. ناصرالدین حسن در موصل و جاهای همجوار با آن فرمانروائی داشت و سیف الدوله علی در حلب و ادنه و دیگر نواحی آن سرزمین حکمفرما بود و هنگامی که معزالدوله بویهی بغداد را ضبط نمود، ناصرالدوله طاقت مقاومت و نیروی محافظت موصل را نداشت و ببرادر خود سیف الدوله پناهنده گردید و بدینطریق سیف الدوله یگانه نمایندۀ مستقل دولت آل حمدان شد. در خلال این احوال اروپائیان بنصارای مقیم در جبال سوریه و بخود این سرزمین هجوم آوردند. سیف الدوله محاربات زیادی با این قوم نموده در اکثر اوقات با شاهد فتح و فیروزی هم آغوش میشد تا آنجا که بقلمرو امپراطوران رومی مقیم در قسطنطنیه یعنی بقطعۀ آناطولی یورش آورده دوبار با رومیان بغزا پرداخت و تا آماسیه پیش روی نموده غنائم بسیار به دست آورد. در تاریخ 350 هجری قمری سیف الدوله درگذشت و پسرش سعدالدوله ابوالمعالی وارث وی شد پس از سعدالدوله پسرش ابوالفضائل در حلب بمسند امیری نشست و در همین اوقات وزیر ابونصر که یکی از فاطمیون بود، حلب رابچنگ خود انداخت و درنتیجه، دولت آل حمدان رو به انقراض نهاد. ناصرالدوله و سیف الدوله و سعدالدوله سلاطین آبرومند این سلسله بوده اند و در زمان سیف الدوله این دولت به اوج ترقی رسید و قدرت و سطوت درخشان یافت ومعارف و علوم در عصر وی رونق و رواج مشعشع پیدا کردو آل حمدان قریب 60 سال حکومت کرد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
نام محلی است. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع) ، شی ٔ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویند ما له امر و لا امره، نیست او را چیزی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیز
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمدان
تصویر لمدان
خوار فروتن: درگه لیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدار
تصویر غمدار
دارنده غم اندوه کش محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیان
تصویر غمیان
جمع غمی، زمو ها بیهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیدان
تصویر غیدان
آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمدان
تصویر عمدان
سالار سپاه بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمدان
تصویر چمدان
جامه دان که جای مخصوص نهادن جامه ها در مسافرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمدان
تصویر حمدان
((حَ))
آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی معین
((چَ مِ))
کیف بزرگ چرمی یا برزنتی یا غیره که هنگام سفر لباس ها یا لوازم دیگر را در آن نهند
فرهنگ فارسی معین