جدول جو
جدول جو

معنی غماهج - جستجوی لغت در جدول جو

غماهج
(غُ هَِ)
درشت فربه. (منتهی الارب). الضخم السمین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ لِ)
بمعنی غملج است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود
لغت نامه دهخدا
(عُ هَِ)
شیر دفزک. (منتهی الارب). شیر دفزک و سطبرشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شیر غلیظشتر. و یا شیرهای جامد و بسته شده، و یا شیر خوشبوی در ابتدای تغییر و دگرگونی. و یا شیری که نگاه داشته شود تا طعم و مزه ای غیر ترش بگیرد و آب نیز با آن مخلوط نشود و بطور کامل غلیظ نشود، آنگاه آن را بیاشامند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). و یا شیری که در خیک ریخته باشند و طعم و مزه ای نگرفته باشد. (از لسان العرب). و یا شیری که شیرین نباشد و مزه و طعمی نگرفته باشد. سماهج. (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، مرد فیرنده و متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخص متکبر و بخود بالیده. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مرد پر از گوشت و پیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از متن اللغه). شخص پرگوشت. (از لسان العرب) ، سطبر و فربه. غماهج. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). رجوع به غماهج شود، گیاه سبز بهم پیچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کسی که خلقت و آفرینش او کامل و تمام باشد، شرابی که گوارا باشد و به آسانی از گلوگاه بگذرد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مرد دراز، مرد تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، عماهیج. و به غالب معانی فوق بصورت عمهج و عمهوج نیز آید. رجوع به عمهج و عمهوج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عمهج. رجوع به عمهج شود
لغت نامه دهخدا
(سُ هَِ)
شیر بیمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ هَِ)
موضعی است میان عمان و بحرین و سماهیج اشباع آن است یا موضعی است دیگر نزدیک آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
پیه تنک و شیر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). پیه و شیر تنک و رقیق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر با آب نیامیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار