رگه و ناخالصی در سنگ قیمتی ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، سحاب، غین، غمام، غیم، میغ
رگه و ناخالصی در سنگ قیمتی اَبر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، سَحاب، غَین، غَمام، غَیم، میغ
ابر. ابر سفید. ج، غمام، غمائم. (منتهی الارب). واحد غمام. ابر سپید که همه جای آسمان بپوشد. سحابه، اسفنج. ج، غمامات. در الجماهر بیرونی ص 38 آمده: و منها (من عیوب الیاقوت) غمامه صدفیه بیضاء متصله به من جانب، و یسمی الاسین - انتهی. رجوع به غمام، غمامات و اسفنج شود
ابر. ابر سفید. ج، غَمام، غَمائِم. (منتهی الارب). واحد غمام. ابر سپید که همه جای آسمان بپوشد. سحابه، اسفنج. ج، غمامات. در الجماهر بیرونی ص 38 آمده: و منها (من عیوب الیاقوت) غمامه صدفیه بیضاء متصله به من جانب، و یسمی الاسین - انتهی. رجوع به غمام، غمامات و اسفنج شود
پست و مغاک گردیدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پست بودن زمین. غماضه. (اقرب الموارد) ، دورمعنی و باریک گردیدن سخن. (منتهی الارب). پوشیدگی سخن و دور از فهم بودن آن
پست و مغاک گردیدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پست بودن زمین. غماضه. (اقرب الموارد) ، دورمعنی و باریک گردیدن سخن. (منتهی الارب). پوشیدگی سخن و دور از فهم بودن آن
عیب که بفارسی آهو است. یقال: ما فی الامر غمیضه، ای عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). غمیزه، صاحب منتهی الارب بمعنی گمنامی و خواری نیز آورده است، این معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد
عیب که بفارسی آهو است. یقال: ما فی الامر غمیضه، ای عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). غَمیزه، صاحب منتهی الارب بمعنی گمنامی و خواری نیز آورده است، این معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد
قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعۀ مصموده کشته شد پیروی کردند. قبایل بنوحامد، بنونال، اغساوی، بنووزروال و دیگران که تاکنون در بلاد ریف معروف به وده اند از این قبیله منشعب شده اند. (از اعلام المنجد). رجوع به غماره (قریه) شود
قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعۀ مصموده کشته شد پیروی کردند. قبایل بنوحامد، بنونال، اغساوی، بنووزروال و دیگران که تاکنون در بلاد ریف معروف به وده اند از این قبیله منشعب شده اند. (از اعلام المنجد). رجوع به غماره (قریه) شود
قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگۀ معروف به همین اسم قرار دارد. (ازحواشی شدالازار ص 474). رجوع به غماره (قبیله) شود
قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگۀ معروف به همین اسم قرار دارد. (ازحواشی شدالازار ص 474). رجوع به غماره (قبیله) شود
چشمه ای است مر بنی تمیم را یا چاهی است میان بصره و بحرین. (منتهی الارب). - عین غمازه، چشمۀ معروفی است در سوده از تهامه، و بقولی چاه معروفی است بین بصره و بحرین. (از معجم البلدان). رجوع به عین غمازه شود
چشمه ای است مر بنی تمیم را یا چاهی است میان بصره و بحرین. (منتهی الارب). - عین غمازه، چشمۀ معروفی است در سوده از تهامه، و بقولی چاه معروفی است بین بصره و بحرین. (از معجم البلدان). رجوع به عین غمازه شود
دهن بند ستور. (مهذب الاسماء). پتفوزبند شتر و جز آن، و آن خریطه مانندی است که چون بر پتفوز ستور بندندخوردن نتواند. ج، غمائم. (منتهی الارب) (آنندراج). خریطه ای است که به دهان شتر و جز آن بندند و او را از طعام بازمیدارد. (از اقرب الموارد) ، خرقه ای که بدان چشم و بینی ناقه را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، غلاف سر نرۀ کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). فلقهالصبی. (تاج العروس). غمامه. (منتهی الارب) (تاج العروس)
دهن بند ستور. (مهذب الاسماء). پتفوزبند شتر و جز آن، و آن خریطه مانندی است که چون بر پتفوز ستور بندندخوردن نتواند. ج، غَمائِم. (منتهی الارب) (آنندراج). خریطه ای است که به دهان شتر و جز آن بندند و او را از طعام بازمیدارد. (از اقرب الموارد) ، خرقه ای که بدان چشم و بینی ناقه را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، غلاف سر نرۀ کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). فلقهالصبی. (تاج العروس). غُمامه. (منتهی الارب) (تاج العروس)