- غمار
- غمره ها، شدت ها، دشواری ها، سختی ها، محل های فراهم آمدن و انبوهی چیزی، جمع واژۀ غمره
معنی غمار - جستجوی لغت در جدول جو
- غمار
- جمع غمر، جوانمردان فراخ خویان انبوهی بسیاری مردم پراکنده از هر جای، گروه مردم، انبوهی بسیاری، جمع غمر غمره سختی ها درشتی ها
- غمار ((غَ یا غُ))
- گروه مردم، انبوهی، بسیاری
- غمار ((غَ))
- جمع غمر و غمره، سختی ها، درشتی ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پر آبی، گول شدن خر شدن، تنبلی سستی
پوشیده پنهان پنهانیده
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
جمعیت
اشاره
حساب، شماره
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
زینهار، عهد، زنهار
ایما و اشاره
تعداد، جمعیت
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
میوه ها
جماعت سنگریزه ها سنگریزه ها
خر، دراز گوش
می زده، شراب زده، مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند جماعت مردم و انبوهی آنها
خرمافروش
جمع سامر، افسانه گویان افسانه سرایان داستان پردازان شیرآبکی، دوخ (گیاهی که از آن بوریا بافند) گونه ای نی بوریاست اسل، علف حصیر، خرزهره سم الحمار
حساب
خاک نرم، گرد، کنایه از آزردگی
غبار خاستن: بلند شدن گرد، کنایه از به وجود آمدن آزردگی
غبار خاستن: بلند شدن گرد، کنایه از به وجود آمدن آزردگی
خدعه کننده، فریب دهنده
عدد، حساب، نمره، حد و اندازه
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
روبند، روپوش زنان، چادر، روسری
هلاک شدن، تباه شدن، هلاک، تباهی
آمار، شمار، عدد و حساب، همواره
گماشتن، کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
ثمرها، بارهای درخت، میوه ها، جمع واژۀ ثمر