جدول جو
جدول جو

معنی غلفقه - جستجوی لغت در جدول جو

غلفقه(دَ)
درویش شدن. تنگ دست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غلفقه کلام، سخن بد گفتن. لام در این حروف زاید است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غلفقه
تنگدست گردیدن، سخن بد گفتن
تصویری از غلفقه
تصویر غلفقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غِ قَ)
یا غلقه. همان غلقی ̍ است. رجوع به غلقی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
یکبار خفتن، یقال:غفقنا غفقه من اللیل، ای نمنا نومهً. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم مرت از غفق است. رجوع به غفق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است به ساحل زبید. (منتهی الارب). شهری است بر کنارۀ بحر یمن مقابل زبید، و آن لنگرگاه زبید است و از این شهر 15 میل فاصله دارد. کشتیهایی که به مقصد زبید حرکت میکنند در آنجا لنگر می اندازند. (از معجم البلدان). بندری است در یمن که به سبب نمو سنگهای مرجان از کار افتاد و بازرگانی آن به شهر بیت الفقیه منتقل شد. (از اعلام المنجد). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تاریخ قم ص 284 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ قَ)
طوفان. مجازاً بدبختی که کسی با آن تهدید میشود. نکبتهایی که ناگهان میرسند. (از دزی ج 2 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَلْ لَ قَ)
زن بدزبان بدکردار، وبالمهمله افصح. (منتهی الارب). عفلقه به عین مهمله فصیح تر است. (از اقرب الموارد). رجوع به عفلقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَفْ فَ قَ)
احادیث ملفقه، سخنهای دروغ آراسته و مزخرف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم آورده به دروغ. مزخرفۀ به باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غُفَ)
غلاف سر نره. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست ختنه نابریده. (دهار). پوستکی که ختنه کننده آن راببرد. قلفه. غرله. ج، غلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
جایگاهی است در دیار عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
یا غلقه همان غلقی ̍ است. رجوع به غلقی شود، فضای محصور. باغ محصور بوسیلۀ دیوار. ج، غلق. (دزی ج 2 ص 224). غلق. (دزی ج 2 ص 224)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلقه
تصویر غلقه
پا زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
چغز لاوه از گیاهان، زیست فراخ، برگ مو برگ رز، بد زبان زن، گول زن، پوست خرما بن، کمان فرو هشته چغز لاوه چغزوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفقه
تصویر غفقه
یکبار خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملفقه
تصویر ملفقه
ملفقه در فارسی مونث ملفق: بنگرید به ملفق مونث ملفق: (تشکیل مصلحت خانه ملفقه از عقلا وقت و مجربین عصر) (الماثر و الاثار. 105)
فرهنگ لغت هوشیار
غلفه، خلفه
فرهنگ گویش مازندرانی