جدول جو
جدول جو

معنی غلطکن - جستجوی لغت در جدول جو

غلطکن
(بُ شِ)
غلطکار: مغلاط، بسیار غلطگوی و غلطکن. (منتهی الارب). آنکه غلط و اشتباه کند و به خطا رود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلبکن
تصویر غلبکن
در مشبک که از چوب یا نی درست کنند و مانع دیدن داخل خانه نباشد، غلبکن، غلبکین، غلبه کن، آژگن، برای مثال زستن و مردنت یکی ست مرا / غلبکن در چه باز یا چه فراز (ابوشکور - لغتنامه - غلبکن)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بَ کَ)
دری شبکه دار که در پیش درها نصب کنند و آن را درپنجره گویند. (از برهان قاطع). پنجره که در پیش درها نصب کنند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). پنجره باشد که در پس درها نصب کنند. (فرهنگ جهانگیری) ، دری بود از چوب باریک بافته، چون پنجرۀ مشبک، و بیشتر دهقانان دارند و در باغ نیز کنند اگر از او درنگری هرچه در باغ باشد پدید بود. (فرهنگ اسدی). دری مشبک از چوب بافته، به روستاها بر در خانه ها آویزند. (صحاح الفرس). دری که از چوب و نی سازند و در روستاها بر درهای باغها آویزند و از پس آن نگاه کنند. (برهان قاطع). در مشبک که از چوب یا نی ساخته باشند و از پس آن نگاه کنند. (فرهنگ رشیدی). در با سوراخهای گشاده، مانند دربعض باغات ده، که بسته بودن و باز بودنش مساوی است چه در هر دو حال ماورای آن را توان دید:
زستن و مردنت یکیست مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
قریه ای است در چهارفرسخی مرو. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غلتان. غلطنده. آنچه بغلطد، در حال غلطیدن:
همیگشت غلطان به خاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا.
فردوسی.
چو بهرام جنگی رسید اندر اوی
کشیدش بر آن خاک غلطان به روی.
فردوسی.
چو برگشته شد بخت او شد نگون
بریده سرش زار و غلطان به خون.
فردوسی.
من بر میدان تو گردانم چون گوی
وندر کف هجران تو غلطانم چون گوز.
سوزنی.
آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین
آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده.
خاقانی.
میان خاک و خون چون صید غلطانست خاقانی
نگویی کای وفادار جفابردار من چونی ؟
خاقانی.
گر او شبرنگ درتازد تو خود را خاک میدان کن
ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو.
خاقانی.
ثباتی به دست آور ای بی ثبات
که بر سنگ غلطان نروید نبات.
سعدی.
، هموار و بی گره و مائل به تدویر. مدور. گرد. سخت مدور. نیک گرد: درّ غلطان. مروارید غلطان:
صد بوسه برآن خط زد و گفتا که در آنجاست
سیصد درم عدلی غلطان و مدور.
سوزنی.
- بام غلطان. رجوع به همین ترکیب شود.
- درّ غلطان، مروارید غلطان. مروارید که کاملاً گرد باشد:
وآندگر همچو در غلطانا. عبید زاکانی.
- مروارید غلطان، مروارید که مستدیر تمام باشد. لؤلؤ مدحرج. درّ غلطان. رجوع به مروارید شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
مبدل غلتک است نه معرّب، به معنی غلطیدن و یکبار از پهلوبه پهلو برگردیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، پایۀ ارابه که آن مدور و غلطان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). چرخ. چرخ کالسکه و ارابه و درشکه و جز آن. قرقره: خرک سه چوبه ای باشد که بر پای هرکدام ارّادۀ کوچکی نصب کنند و به دست اطفال دهند تا راه رفتن بیاموزند. (برهان قاطع ذیل خرک) :
در جهانگیریت بتوپ کشی
نام خورشید غلطک گردون.
ظهوری (از آنندراج).
، سنگ یا آهنی استوانه ای و غلطان برای هموار کردن و تسطیح جایی چون بام و جاده و امثال آن، ماشین و دستگاهی برای همین مقصود. ماشین بزرگ که بر جاده گردانند هموار شدن را. آلتی است استوانه ای فلزین بزرگ سنگین وزن که بر جاده برای هموار کردن آنها غلطانند. جاده صاف کن، بام غلطان. رجوع به بام غلطان شود، آلت زراعی که به زمینهای شخم زده به منظور زیر خاک رفتن تخمها کشند
لغت نامه دهخدا
پنجره های شبکه دار که در پیش درها نصب کنند، دری از چوب باریک یا نی بافته چون پنجره ای مشبک که غالبا دهقانان در خانه یا باغ نصب کنند و از ورای آن باغ آشکار است. گیر جامه به میخ و مانند آو و پاره شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتان همگی واژگان هم خانواده با غلت پارسی که به نادرست با (ط) تازی نوشته می شوند مانند غلطاندن باید با ت نوشته شوند چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط کن
تصویر غلط کن
آنکه غلط و اشتباه کند، بسیار غلط گوی
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتک پارسی چوبی گرد و میان سوراخ بزرگ که آن را پایه ارابه کنند، چوبی گرد که آن را بر بالای چاه بندند و ریسمان را بدان بندند و بیاری وی آب از چاه آسان کشند، سنگ استوانه شکل که آنرا روی بام غلتانند تا محکم شود و آب باران در آن نفوذ نکند غلتان، آلتی که برای مسطح کردن خیابانها و کوچه ها به کاربرند، آلتی که به زمین های شخم زده کشند تا تخمها زیر خاک روند. یا روی غلتک افتادن کاری. براه افتادن آن
فرهنگ لغت هوشیار