جدول جو
جدول جو

معنی غلامچه - جستجوی لغت در جدول جو

غلامچه
(غُ چَ / چِ)
غلام خرد. غلام کوچک. رجوع به غلام شود: ارسلان ارغوان را در مرو غلامچه ای کارد زد و بکشت. (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
غلامچه
غلام کوچک غلام خرد. غلام کوچک
تصویری از غلامچه
تصویر غلامچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلام بچه
تصویر غلام بچه
پسرجوانی که به صورت خدمتکار در خانه ای کار کند، در دورۀ قاجار، پسر نابالغی که در حرم سرا کار می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامچه
تصویر لامچه
لام، خطی به صورت «ل» که با اسپند سوخته و مشک و عنبر یا لاجورد برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلامانه
تصویر غلامانه
پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه به عنوان انعام بدهد، (قید، صفت) مانند غلامان، به سان غلامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
تلمیذ ها، شاگردان، دانش آموزان، جمع واژۀ تلمیذ
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از غلات شیعه که علی بن ابی طالب را خدا و مقیم در ابرها می دانستند و می گفتند که رعد صوت او و برق شلاق اوست
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
دهی است به ساحل زبید. (منتهی الارب). شهری است بر کنارۀ بحر یمن مقابل زبید، و آن لنگرگاه زبید است و از این شهر 15 میل فاصله دارد. کشتیهایی که به مقصد زبید حرکت میکنند در آنجا لنگر می اندازند. (از معجم البلدان). بندری است در یمن که به سبب نمو سنگهای مرجان از کار افتاد و بازرگانی آن به شهر بیت الفقیه منتقل شد. (از اعلام المنجد). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تاریخ قم ص 284 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ ذَ)
جمع واژۀ تلمیذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شاگردان. جمع واژۀ تلمیذ. (آنندراج). رجوع به تلمیذ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
قالین. (آنندراج). و رجوع به قالیچه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَچْ چَ / چِ)
خانه شاگرد در خانه شاه و اعیان، پسران نابالغ که در حرم شاهان قاجار به کارهایی گماشته بودند مانند ایچ اغلان سرای سلاطین عثمانی. پیشخدمتهای خرد از خاندان اعیان و شاهزادگان که در اندرون و حرم خانه پادشاهان قاجار به خدمت اشتغال داشتند، کودک. ریدک. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه سازمان لغت نامه ذیل رندک). وصیف. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(غُ می یَ)
به معنی غلومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلومه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
یا گالاثی یا غلاتیا. در اعلام المنجد آمده: غلاطیه نامی است که در قدیم به بلاد شمالی آسیای صغیر اطلاق میشد، مرکز آن آنقره بود. غولیون (گلها) در آنجا ساکن بوده اند (278 قبل از میلاد). بعد رومیان بدانجا مسلط شدند (25 قبل از میلاد). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: غلاطیه از قطعات آسیای صغیر است که در جنوب شرقی بطانیه و پفلغونی و مغرب پنطس و شمال غربی کیدکی و شمال و شمال شرقی لیکاونیه و فریجیه واقع است. لفظ غلاطیه از گالها یا کلاتی، یعنی فرنگی مشتق است، معدودی از طوایف ترکی تالتبوئی و تکتاسغی در سال 280 قبل از میلاد مهاجرت کردند و به غلاطیه آمدند و با اهالی آنجا مخلوط شدند و مجموعاً بنام گلو گرسی یعنی فرانسوی یونان شهرت یافتند. در سال 189 قبل از میلاد دولت روم بر آنان دست یافت لیکن تا 26 قبل از میلاد وضع حکومت ایشان کما فی السابق باقی بود. نهایت خراجگذار دولت روم بودند. و در آن زمان اگوست غلاطیه را داخل مستملکات روم کرده حاکمی که لقب پروپرتیارداشت بر آنان گماشت. گاهگاهی قسمتهایی از ایالات دیگر ضمیمۀ غلاطیه میشد. در زمان سیر و مسافرت پولس کلمه غلاطیه هم به مملکت اصلی و هم به نواحی بزرگتری که ایالت غلاطیه و در تصرف دولت روم بود اطلاق میشد، و آنچه در اعمال رسولان 6/16 و 23/18 و رسالۀ پولس به غلاطیان تعبیر شده مورد بحث است، و دانستن اینکه این رساله در چه موقع و به کدام کلیسا نوشته شده بستگی به فهم همین نکته دارد. زبان غلاطیان مرکب از یونانی و غلاطی بود، و اینان همچنان بر عادت قدیم خود، یعنی عدم استقرار در یک محل مستمر بودند. این ناحیه از حیث حاصلخیزی و رونق تجارت معروف به ود و مهاجران طوایف گوناگون در آن سکونت داشتند. یهودیان نیز در آنجا بسیار بودند. پولس بسیاری از ایشان را به دین عیسوی هدایت کرد و کلیسای چندی نیز ساخت. نخستین دفعه که پولس بدینجا آمد تخمیناً در سال 51 و 52 میلادی یعنی در سفر ثانی رسالتش بود، و چند سال بعد دفعۀ دیگر باز بدینجا آمد، و چنین مینماید که بعد از آن نامۀ غلاطیان رانوشت. در سفر نخستین اهالی آنجا دعوت او را پذیرفتند ولی چهار یا پنج سال بعد معلمان یهودی مژدۀ حقیقی را به واسطۀ ارتباط با رسوم یهود منحرف و مغشوش ساختند و پولس از حال ایشان اطلاع تامی پیدا کرد. (از قاموس کتاب مقدس ص 636). رجوع به گالاثی و غلاتیا شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
مؤنث غلام. (منتهی الارب). در اشعار عرب غلامه مؤنث غلام استعمال شده است. کنیز. امه. (اقرب الموارد). رجوع به غلام شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیره شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). غلبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گرانی و جوشش. و نون زاید است. (از منتهی الارب). گران دانستن قیمت چیزی، و نون آن زاید است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز که در 12هزارگزی خاور شبستر و 2هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 191تن شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات، حبوبات، گردو، بادام، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان جرکلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 52هزارگزی شمال مانه سر راه شوسۀ بجنورد به حصارچه قرار داد، کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 705 تن شیعه اند و به زبان کردی، فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و گلیم بافی است. راه اتومبیل رو دارد. و دارای دبستان و کلانتری مرز و پاسگاه ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غَ می یَ)
صنفی از فرقۀ غالیه که گمان برند خدای تعالی بر زمین نزول کند بهر بهار در ابری. (مفاتیح العلوم ص 22). در خاندان نوبختی (ص 260) آمده: غمامیه از غلاه که میگفتند خدا در هر بهاری بشکل ابر (غمام) بزمین فرودمی آید و دنیا را دور میزند و گویا این فرقه از فروع سبائیه بوده اند، چه ایشان علی بن ابیطالب را خدا و در ابر مقیم میدانستند، و میگفتند که رعد صورت و برق شلاق اوست، و هر وقت بیاد علی می افتادند بر ابر صلوات میفرستادند - انتهی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چیزی باشد که بجهت چشم زخم از مشک و عنبر و سپند سوخته بر پیشانی و عارض اطفال کشند. (برهان). عنبر و مشک و سپند سوخته و لاجورد و نیل و امثال آن باشد که بر پیشانی و شقیقه و جبهه و رخسارۀ اطفال بکشند بجهت دفع چشم زخم و آن را چشم آرو نیز گویند. (جهانگیری). لام. رجوع به لام شود:
تا بود لامچه ز عنبر و مشک
حور را بر عذار تو بر تو
باد شوق محبتت دایم
بر دلم پایدار تو بر تو.
خواجه عمید لوبکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملامسه
تصویر ملامسه
لمس کردن یکدیگر را دست مالیدن بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلابیه
تصویر غلابیه
چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلام بچه
تصویر غلام بچه
ریتک ریدک، خانه شاگرد
فرهنگ لغت هوشیار
شاگردانه (انعام) فغیاز نودارانی، بلونانه مانند غلامان بطرز غلامان: محمد آنشب پیراهن غلامانه پوشیده، همچون غلامان طبق معمول غلامان: گه از فرق سرش معجز گشادی غلامانه کلاهش بر نهادی. (نظامی)، انعامی که به غلام دهند به جهت خبری که آورد یا به سبب امری که انجام دهد، پولی که خریدار به شاگرد دکان به عنوان انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامچه
تصویر شمامچه
خوشبویه چیزی خوشبو دار که بوییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
جمع تلمیذ، شاگردان جمع تلمیدذ شاگردان. شاگردان
فرهنگ لغت هوشیار
لام تابود لآنچه ز عنبر و مشک حور را برعذار تو برتو. باد شوق محبتت دایم بر دلم پایدار تو بر تو. (عمید لوبکی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامه
تصویر غلامه
مونث غلام کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
خانه شاگرد (در سرای بزرگان)، پسر نابالغ که در حرم شاهان قاجار به کارهایی گماشته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامیه
تصویر غلامیه
کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلومیه
تصویر غلومیه
کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلام بچه
تصویر غلام بچه
((~. بَ چِ))
پسر نابالغ که در خانه بزرگان و شاهان قاجار خدمت می کردند، خانه شاگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملامسه
تصویر ملامسه
((مُ مِ س))
یکدیگر را لمس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلامذه
تصویر تلامذه
((تَ مِ ذِ))
جمع تلمیذ، شاگردان
فرهنگ فارسی معین
((مْ چِ))
اسپند سوخته با مشک و عنبر که برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال به صورت لام می کشند
فرهنگ فارسی معین