جدول جو
جدول جو

معنی غلامعلی - جستجوی لغت در جدول جو

غلامعلی
(غُ عَ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 11هزارگزی شمال باختری بنجار و 3هزارگزی راه فرعی ادیمی به زابل قرار دارد. محلی جلگه ای است و هوای گرم و معتدل دارد. سکنۀ آن 376 تن شیعه اند که به فارسی بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند است و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم بافی و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
غلامعلی
(غُ عَ)
از مورخان هند بود. او راست کتاب ’شاه عالم نامه’ در احوال شاه عالم. وی به سال 1221 هجری قمری درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 5)
(شیخ...) متخلص به حکیم از شعرای نیمۀ اول قرن چهاردهم و از مردم شیراز بود. دیوانی از او در دست است که در حدود 5500 بیت دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلامی
تصویر غلامی
حالت و وضع غلام بودن، کنایه از فرمانبرداری، غلام بودن، بندگی، بردگی
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
بندگی. عبودیت. سمت غلام. غلام بودن. رجوع به غلام شود:
گر شوم بوده ای به غلامی به نزد خویش
با ریش شوم تر ببر ما هرآینه.
عسجدی (دیوان ص 35).
آن را که غلامی تو دادند
او را چه غم از هزار سلطان.
خاقانی.
به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد
گرهی ز زلف کم کن کمری فرست ما را.
خاقانی.
زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی.
نظامی.
ای شرف نام نظامی به تو
خواجگی اوست غلامی به تو.
نظامی.
مگر از هیأت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمربسته ام اینک به غلامی.
سعدی (طیبات).
به جز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید.
سعدی (خواتیم).
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
حلقۀ بندگی زلف تو در گوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِهْ غُ عَ)
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 19هزارگزی شمال خاوری سکوهه. سکنۀ آن 95 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ غُ عَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 6هزارگزی جنوب ده دوست محمد. سکنۀ آن 152 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ غُ عَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در 6هزارگزی جنوب ده دوست محمد. سکنۀ آن 350 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ غُ عَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 57 هزارگزی ضیأآباد و یک هزارگزی راه شوسه واقع است و 149 تن سکنه دارد،. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، عدس و لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن گلیم، جاجیم و جوال و راهش مالرو است اما از کوفنان با ماشین هم میتوان رفت. ساکنین این آبادی از طایفۀ چگنی بابایی میباشند و تغییر مکان نمیدهند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ یِ غُ عَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است در نیم فرسخی شاندیز از توابع شهر مشهد که منسوب به حاجی غلامعلی قندهاری است که نخست مردی جواهرفروش بوده سپس ترک تعلق کرده بکنار این چشمه آمده و بعبادت خدا مشغول شده است. این شخص در حوالی چشمه درختهایی برای سایه بانی غرس کرده که هم اکنون چنارها و کاجهای قوی و کهن در اطراف چشمه بچشم میخورد و آنجا را باصفا ساخته است. این چشمه درزیر کوهی واقع است و ممری وسیع دارد که یک تن بسهولت میتواند از آن عبور کند و این معبر از محلی وسیع میگذرد که در وسط آن میله ای سنگی است و آب از اطراف آن میله جریان دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 233)
لغت نامه دهخدا
(غُ عَ)
دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان که در 20 هزارگزی جنوب باختری زرند و 2هزارگزی باختر راه مالرو زرند به رفسنجان واقع شده. جلگه و معتدل است و 83 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، حبوبات، پسته و پنبه، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقالۀ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154) .در تذکرۀلباب الالباب محمد عوفی و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی که بالنسبه معتبرترین کتب این فن است ترجمه حال این شاعر زبردست ثبت نشده. حاج لطفعلی بیک آذر بیگدلی در تذکرۀ آتشکده در حق او می نویسد: اصلش از جرجان و ظهورش در دولت سلجوقیان است در ابتدای حال از وطن به خراسان شتافت و در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول شد و از برکت آنجناب فواید بسیار یافت و بعد از آن مدتی در آنجا توقف (کرد) و سرآمد امثال و اقران خود شد و قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته که بعداز این قصیدۀ لامیه که مسطور میشود نوشته خواهد شد.الحق بسیار طبع خوشی داشته و آخرالامر به سمرقند رفت و وداع این عالم فانی کرد...’. - انتهی. و از آن پس 115 بیت از اشعار وی را که حاوی هفت قطعه و قصیده است ثبت کرده. امیرالشعراء رضاقلی خان هدایت اﷲ باشی درتذکرۀ مجمعالفصحا پس از اسجاع و مترادفات چنانکه شیوۀ تذکره نویسان پیشین است می نویسد: ’... ظهورش در ایام ظهور دولت سلجوقیه وتلمذ در خدمت جناب حجهالاسلام محمد غزالی کرده و مداح خواجه نظام الملک وزیر سلطان ملکشاه بوده پایۀ طبعش بر فرق برین سپهر و زادگان طبعش محسود ماه و مهر. در شاعری استاد است و در سخنوری فصاحت بنیاد بعض از فضلای عهد او را به ملاحظۀ کمال فضل و دانش ’بحرالمعانی’ لقب کرده اند گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود، برهانی و سوزنی و سمرقندی و جمالی مهریجردی که کتاب بهمن نامه از مصنفات اوست و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارا میزیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی ولواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات کرده اند. وفاتش به روزگار سلطان سنجر در سمرقند اتفاق افتاده از اشعار وی آنچه در تذکره ها و مجموعه ها دیده و جمع کرده انتخابی از آن نگاشتم. اشعار بلند دارد اما قلیل است دریغ که هنوز دیوانش دیده نشده است بهمان قدر که شعرش به دست آمد ناچارقناعت شد...’ و از این پس 414 بیت از اشعار وی را که بیست قطعه و قصیده باشد نقل کرده است. آنچه در تذکرۀ آتشکده و مجمعالفصحا در حق لامعی نوشته شده بالنسبه مشروح ترین تراجم احوال اوست و در تذکره های دیگر اطلاعاتی بر این افزوده نمیشود. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا در ذیل ترجمه سوزنی سمرقندی شاعر معروف قرن ششم می نویسد: ’و لامعی بخاری و جنتی سمرقندی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند’. و بهمین جهت شرق شناس نامی استاد ادوارد براون در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران که به زبان انگلیسی است نگاشته: ’علی شطرنجی صاحب قصیدۀلکلک (لباب الالباب عوفی ج 2 صص 199- 200) و جنتی نخشبی و لامعی بخارائی بنابر گفتۀ دولتشاه شاگردان و پیروان سبک سوزنی بوده اند. نظامی عروضی در چهارمقاله در ابتدای مقالت دوم (چ اوقاف گیب ص 28) جائی که شعرای سلف را نام میبرد در سلسلۀ شعرای آل سلجوق گفته است:اما اسامی آل سلجوق باقی ماند به فرخی گرگانی و لامعی دهستانی و جعفر همدانی و در فیروز (؟) فخری و برهانی و امیر معزی و ابوالمعالی رازی و عمید کمالی و شهابی...’ دانشمند محقق مرحوم میرزا محمدخان قزوینی درحواشی آن کتاب (154) در توضیح عبارات متن شرحی افزوده اند که در صدر این ترجمه نقل شد. شمس الدین محمد بن قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم دوجانام لامعی را ثبت کرده است: یک جا در صنعت اغراق (طبع اوقاف گیب ص 335) مینویسد: ’و لامعی گوید در بخل:
ماه رمضان گرچه شریف است و مبارک
سی روز فزون نوبت او نیست به هر سال
در خانه او سال سراسر رمضان است
تا حشر نبینند عیالانش شوال’.
در جای دیگر (ص 360-361) در صنعت تسمیط نوشته است: ’و لامعی گرگانی گفته است:
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
با شگونه بدهان باز گرفته سرنای
اثر پایش گوئی که به فرمان خدای
بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای
بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای
آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر’.
اینک انتقاد مطالب مذکور در آتشکده و مجمعالفصحاء: اینکه صاحب آتشکده مینویسد: ’در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول و از برکت آن جناب فواید بسیار یافته’. این نکته از قراین و شواهد تاریخ بسیار دور است زیرا که محمد غزالی که مراد حجهالاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد شافعی غزالی طوسی باشددر قریۀ غزال از توابع طوس در 451 متولد شده است ودر جوانی در طوس مقیم بوده و سپس به نیشابور رفته واز آنجا به حجاز و شام شده و پس از چندی در بغداد و دمشق و اسکندریه و مصر اقامت داشته و در اواخر عمر به خراسان رجعت کرده و در موطن خویش منزوی و در خانقاهی میزیسته و عاقبت به سن 54 سالگی در چهاردهم جمادی الاخرۀ سال 505 در قصبۀ طابران از قراء مجاور طوس رحلت کرده و در آنجا مدفون شده است. اما لامعی در زمانی که مدح سلطان الب ارسلان میگفته یعنی از سال 455 تا465 که مدت سلطنت این پادشاه است حجهالاسلام غزالی درآن زمان خردسال و رضیع بوده و شاعری که در سال 465 (رحلت الب الارسلان) قطعاً شعر میسروده میبایست بحداقل در آن زمان بیش از بیست سال داشته باشد و اگر هم تاآخرین سال حیات حجهالاسلام غزالی یعنی تا سال 505 زنده باشد ناچار در حدود هفتاد سال داشته و بعید است که شخص هفتاد ساله و آنهم ادیب و سرایندۀ معروف زمانه و کسی چون لامعی که ستایشگر ملوک بوده است در نزد امام غزالی که در دم مرگ بیش از 54 سال نداشته است شاگردی کند از طرف دیگر فن حجهالاسلام غزالی با رشتۀ لامعی تفاوت داشته یعنی غزالی در حکمت و کلام و فقه و تصوف و اخلاق تحصیل علم کرده و در این علوم شهرۀ روزگاراست و لامعی در ادب و شعر کار کرده و از این راه مشهور شده است و دلیل محکم تر آن است که لامعی پس از سلطنت الب ارسلان یعنی بعد از سال 465 چندان زنده نمانده است و هنگام رحلت وی حجهالاسلام غزالی سنین کودکی و جوانی را طی میکرده. پس جای تردید نیست که قائلین این نکته راه خطا پیموده اند و لامعی هرگز شاگرد حجهالاسلام امام محمد غزالی نبوده است و چون قدیمترین مآخذ این قول تذکرۀ آتشکده است و معلوم نیست که وی از کدام منبع این نکته را یافته است نمیتوان تحقیق کرد که در اصل چه بوده است که به مرور زمان به تصحیف و تغییر بدینصورت درآمده. و نیز اینکه مؤلف مزبور مینویسد: ’قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته’ مراد ازین قطعه چند شعری است که لامعی در مدح خواجه عمید گفته این قطعه بجای خود ذکر خواهد شد و از آن مسلم خواهد گشت که در حق خواجه ابونصر عمیدالملک کندری وزیر معروف است و مراد از خواجه عمید هم اوست ولی خواجه عمید را سمرقندی دانستن مخالف تمام نصوص تاریخ است چه شکی نیست که خواجۀ مذکور از اهالی کندر از توابع نیشابور بود و هرگز نه وی و نه پدران او سمرقندی نبوده اند و نشست او مدتی در نیشابور و سپس در مرو بوده و چندی در آنجا صاحب دیوان رسالت الب ارسلان بوده و سپس به مقام وزارت رسیده است. و نیزاینکه می نگارد: ’و آخرالامر در سمرقند رفته وداع این عالم فانی کرد’ این نکته نیز خطاست چه سمرقند در زمانی که لامعی و ممدوح او سلطان الب ارسلان زنده بوده اندهنوز بدست آل سلجوق نیفتاده بود و این شهر را در سال 471 سلطان جلال الدین ملکشاه پسر الب ارسلان گرفته است و چون لامعی پس از خروج از گرگان همیشه ملازم خدمت الب ارسلان بوده است و الب ارسلان نیز بهو سمرقند نشده واضح است که لامعی نیز به سمرقند نشده و رفتن وی به سمرقند و رحلت او در آن شهر از خطاهای تذکره نویسان است. صاحب مجمعالفصحا می نویسد: ’مداح خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه بوده’. این نکته صحیح است چه در میان اشعار لامعی سه قصیده بمدح این وزیر معروف دیده میشود ومسلم میگردد که ستایش او کرده است منتهی شاید این مدایح مربوط به زمانی باشد که نظام الملک وزیر الب ارسلان بوده چه این وزیر معروف هم وزارت پدر داشته است و هم وزارت پسر و نیز اینکه مینویسد: گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود برهانی و سوزنی سمرقندی و جمالی مهریجردی... و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارامی زیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی و لواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات داشته اند’ و نیز چنانکه گذشت اینکه دولتشاه در تذکرهالشعرا درباره سوزنی گوید: لامعی بخاری و جنتی ونسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند...’ معاصر بودن برهانی و سوزنی و جمالی مهریجردی و جمالی سمرقندی و عمعق بخارائی و رشیدی سمرقندی و روحی سمرقندی و شمس الدین و لواجی و شمس سیم کش و عدنانی و نجیب فرغانی و جنتی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی با لامعی گرگانی غیر ممکن و یا بسیار بعید است و لامعی بخارائی شاگرد سوزنی نیز ممکن است غیر از لامعی گرگانی و هم او باعث خطای تذکره نویسان در معاصر دانستن شاعرانی که نام بردیم با لامعی گرگانی شده باشد. در پایان این قسمت قطعه ای را که شاعر در مدح خواجه عمید سروده و متضمن اطلاعاتی در باب مولد و نسب و زادگاه و اقامتگاه اوست درج میکنیم و نیز برای مزید اطلاع می افزائیم که دیوان وی در سالهای اخیر در تهران به طبع رسیده است. رجوع به ده مقالۀ آقای نفیسی ص 358 تا 390 مأخذ این شرح حال شود. اینک قصیده:
نزد خواجه سخنی چند فرستادم من
وندر آن چند سخن درد سرش دادم من
بود ظنم که شنیده ست مگر خواجه عمید
فضل من خادم و امروز ورا یادم من
چون غلام آمد پرسیدم و گفتم که چه کرد
خواجه با آن خط زیبا که فرستادم من
گفت نشناخت ترا خواجه و پرسیدز من
ایستاد او ز تودر پرسش و استادم من
گفتم این بار نشانی به از اینش بدهم
کز کجا آمدم اینجا به چه افتادم من
منم آن لامعی شاعر کز من به مدیح
هست شاد آنکه به سیم و زر ازو شادم من
هست بکرآباد از گرگان جای و وطنم
زان نکو شهر و از آن فرخ بنیادم من
هست آباد و گرانمایه یکی کوی درو
وندرآن کوی گرانمایۀ آبادم من
جد من هست سماعیل و محمد پدرم
بوالحسن ابن سلیمان را دامادم من
مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش
روز آدینه به ماه رمضان زادم من
سال عمرم نرسیده ست به هفتادهنوز
بدو پنج افزون از نیمۀ هفتادم من
هم به بغداد شناسند مرا هم به دمشق
گرچه نز شهر دمشق و نه ز بغدادم من...
مرمرا خواجه بزرگ ازپی آن بخشد مال
که سخندانم و در شاعری استادم من..
لغت نامه دهخدا
(غ)
مولاناسعید غلامی. یکی از شاعران ایران بود. در صبح گلشن آمده: غلامی از خداوندان سخن برجسته، و شاهدان مضامین رنگین به غلامی طبع والایش کمر بسته، این بیت ازوست:
غلام خویشتنم خوانده ماه رخساری
سیاه بختی من کرد عاقبت کاری
لغت نامه دهخدا
(غُ)
شکلی است از مروارید که قاعده آن مستدیر و محیط آن مستوی و رأس آن تیز، و گویی مخروط است و قاعده آن بعضی از کره است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 125 و 127 و 129 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
منسوب به غلام. رجوع به غلام شود، محبوب دوست. زن دوست. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف)
لغت نامه دهخدا
(غُ ءِ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 36هزارگزی جنوب خاوری بهشهر قرار داد. محلی کوهستانی و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 360 تن شیعه هستند که به مازندرانی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و دره محلی است. محصول آن غلات، لبنیات، و ارزن و شغل اهالی زراعت و مختصری گله داری است. صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). یکی از دهات چهاردانگۀ هزار جریب است. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد چ 1336 ه. ش. ص 85 و 165 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ عَ یِ)
حسینی واسطی بلگرامی، متوفی به سال 1200 هجری قمری او راست:
1- الدیوان الاول که دیوان شعر است و تألیف آن به سال 1187 هجری قمری پایان یافته است. دیوان دوم در 59 صفحه، دیوان سوم منطبع در حیدرآباد. 2- سبحه المرجان فی آثار هندستان، شامل تراجم دانشمندان هند و مطالبی که ایشان در باب تفسیر و حدیث گفته اند و سخنان نادری که از آنان به زبان عربی نقل شده است. تاریخ تألیف کتاب سال 1177 هجری قمری است و 298 صفحه دارد. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 1). در اعلام المنجد آمده: غلام علی آزاد بلگرامی (1704- 1786 میلادی) از مورخان هند بود. به قصد حج به مکه رفت و مدتی در آنجا اقامت کرد. از مؤلفات اوست: ’مآثر الکرام فی تاریخ بلغرام’. کتاب مآثر الامراء تألیف صمصام الدوله را نیز نشر کرد، این کتاب قاموس اعلام رجال عهد حکومت مغول در هند است - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی (ج 1 ص 175) گوید: امیر غلامعلی بلگرامی متخلص به آزاد، پسر سیدنوح، معروف به امیر عبدالجلیل بلگرامی است. آزاد از شعرای فصیح هندوستان بود. او مؤلفاتی به زبان فارسی دارد به نامهای ’قصاید غری’، ’سبحه المرجان’، ’خزانۀ عامره’ و ’تذکرۀ سرو آزاد’. مرگ او به سال 1200 هجری قمری بود. - انتهی. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ چ 1 ص 314 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ عَ)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 25هزارگزی جنوب باختری بوکان، 17500گزی باختر شوسۀ بوکان به سقز قرار دارد. محلی کوهستانی و معتدل سالم است. سکنۀ آن 113تن سنی کردی زبانند. آب آن از سیمین رود است. محصول آن غلات، توتون، و حبوبات است. شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غُ عَ)
از شاعران هندوستان بود. او راست منظومۀ ’لمعه الطاهرین’ در بیان سیرت حضرت رسول و احوال ائمه. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان که در 12هزارگزی باختر قصبۀ رزن و یک هزارگزی راه اتومبیل رو رزن به دمق قرار دارد سکنۀ آن 25تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غُ عَ یِ هََ مَ)
مصحفی. او راست: کتاب ’عقد ثریا’ در ترجمه شاعران ایران در هند از زمان محمدشاه تا زمان شاه عالم. وی در قرن دوازدهم میزیسته است. رجوع به احوال و آثار رودکی ص 879 و تاریخ ادبیات هرمان اته شود. شاید همان غلام دهلوی باشد. رجوع به همین نام شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز که در 12هزارگزی خاور شبستر و 2هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 191تن شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات، حبوبات، گردو، بادام، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
ابن یارعلی بخش. از امرای عهد سلطان حسین میرزا و محمدزمان میرزای تیموری. (حبیب السیر جزو3 از ج 3 ص 319)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ فِ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان شقاق بخش اسفراین شهرستان بجنورد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلامی
تصویر غلامی
بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
بردگی، بندگی، خدمتکاری، نوکری
متضاد: اربابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بردگی، برده داری، اطاعت پذیری
دیکشنری اردو به فارسی