جدول جو
جدول جو

معنی غفیری - جستجوی لغت در جدول جو

غفیری
(غَ را)
جماءالغفیری، لغتی است در جم الغفیر. رجوع به غفیر و جم الغفیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غفیر
تصویر غفیر
موی نرم و ریز در گردن یا رخسار، کثیر، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفاری
تصویر غفاری
غفار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(غَفْ فایَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان، و در 8هزارگزی جنوب مشیز سر راه مالرو قلعه سنگ مشیز واقع است. و 6 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شعوری در لسان العجم (ج 2 ورق 186ب) گوید: غفری مانند غفر به معنی درد شدید است، کذافی المجمع. ناظم الاطباء آرد: غفری، رنج و آزار
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر:
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غِ یَ)
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
لغت نامه دهخدا
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام سازی است. (آنندراج). نوعی از بوق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جونپوری. از شعرای هندوستان و از مردم جونپور است. آذر بیگدلی از تقی اوحدی آرد: وی با عدم رجولیت کدخدا شده و از طعنۀ مردم زن و خود را کارد زده کشت و گوید: بزعم فقیر صاحب این مطلع باید شعر بسیار داشته باشد به هر حال این مطلع از او است که بنظر رسیده:
ز عشق زادم و عشقم بکشت زار دریغ
خبر نداد به رستم کسی که سهرابم.
(آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هندوستان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
ابن مولانا دیلمی یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین است. از اوست:
ز پیام من جوابی نشنیده قاصد اما
دهدم به این تسلی که ندیده ام هنوزش.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حروف صفیری، رجوع به صفیره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
محمد بن عمر بن عبدالقادر الکفیری. (1043- 1130 ه ق) وی فقیه و عالم به حدیث و فنون ادب و از اهل دمشق بود. او راست: 1- شرح البخاری (6مجلد). 2- حاشیه علی الاشباه والنظائر (در فقه حنفی). 3- الدره البهیه علی مقدمه الاجرومیه (در نحو) و جز اینها. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 961)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
ابوالحسین. شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست. رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
حکم بن عمرو بن مجدع. او صحابی است. از طرف معاویه عامل خراسان شد و در مرو اقامت کرد. پس از مدتی درباره امری موردعتاب قرار گرفت. معاویه عامل دیگری به خراسان فرستاد و ’حکم’ را حبس و مقید کرد تا در زندان درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 266). رجوع به انساب سمعانی شود
قاضی احمد بن محمد. او راست: تاریخ نگارستان مؤلف به سال 959 هجری قمری این کتاب از کتب مشهور و شامل حکایات تاریخی است و به سال 1275 هجری قمری در بمبئی به چاپ رسیده است. (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 965). رجوع به احمد بن محمد شود
لغت نامه دهخدا
(غِ ری ی)
منسوب به قبیلۀ غفار. (از انساب سمعانی ورق 410 ب) ، منسوب به آنکه از نسل ابوذر جندب بن جناده باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غزیر. رجوع به غزیر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
الخوری میخائیل. یکی از دانشمندان موارنه (طایفه ای از مسیحیان) درقرن هیجدهم میلادی. اصل او از غزیر لبنان بود و به طرابلس رفت و در مدرسه موارنه دانش فراگرفت. وی عضو مجمع لبنانی و نائب مطران طرابلس به سال 1736 میلادی بودو در این مجمع استاد فلسفه و لاهوت به شمار میرفت. او راست: ’فهرست المخطوطات العربیه المحفوظه فی مکتبهاسکوریال’ (در اسپانیا). و آن دو جزء است. که به دوزبان عربی و لاتینی چاپ شده و توضیحات سودمندی را درباره بعضی از کتابها شامل است. جزء اول به سال 1760م. و جزء ثانی به سال 1770م. در مادرید به چاپ رسیده است، و در آخر جزء ثانی، فهرست عمومی درباره اسماءمؤلفان دارد. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1417)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ ری)
محمد بن غریر بن ولید بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف زهری، مکنی به ابوعبدالرحمن و معروف به غریری. وی از یعقوب بن ابراهیم بن سعد و مطرف بن عبدالله البیاری روایت کند، و ابوعبدالله محمد بن اسماعیل نجاری و عبدالله بن نسب المکی و محمد بن احمد بن نصر الترمذی از وی روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 407 ب)
محمد بن غریر. پسر غریربن مغیره، از وجوه اهل مدینه به شمار میرفت و از برادرش اسحاق بزرگتر بود. برادر دیگر وی یعقوب و مادرش هند بنت مروان بود. (ازتاج العروس ذیل غریر). رجوع به غریربن مغیره شود
یوسف بن یعقوب بن غریر. وی عهده دار بیت المال در خلافت رشید بود. (از انساب سمعانی ورق 407 ب). رجوع به غریربن مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ ری)
عبدالرحمن بن محمد بن غریر. وی از سران قریش بود. (از انساب سمعانی ورق 704 ب). رجوع به غریربن مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب به فیره، از بلاد اندلس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
درخت سدر خاردار است. (فهرست مخزن الادویه چ بمبئی 1273 هجری قمری). همین معنی در تحفۀ حکیم مؤمن برای غبری آمده
لغت نامه دهخدا
(غُ/ غَ مِ)
نام یکی از ایلات کرد ایران که در اسفندآباد، ییلاق هوباتو ساکن اند و اصلاً از سمت بغداد آمده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوعبداﷲ الغدیری مؤدب، یکی از عباد بود و به قریۀغدیر واقع در مغرب منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لی ی)
منسوب است به غفیله که بطنی از عرب است. رجوع به غفیله (بطن) شود
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ رَ)
نام زنی. (منتهی الارب). غفیره بنت رباح الحبشیه از صحابیات است. او خواهر بلال مؤذن رسول خدا بود. برادری به نام خالد نیز دارند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
همه همگی از مه تا که بش موی گردن، موی رخسار، پوشنده آمرزیدن گناه کسی را مغفرت غفران، بسیار فراوان. یا جم غفیر. گروه بسیار از وضیع و شریف و کوچک و بزرگ، همه جمیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیره
تصویر غفیره
بسیاری فراوانی، درست کننده، پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفاری
تصویر غفاری
عمل غفار آمرزگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیر
تصویر غفیر
((غَ))
غفران، مغفرت، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیری
تصویر غیری
((غِ))
شخص دیگر، بیگانه
فرهنگ فارسی معین