جدول جو
جدول جو

معنی غطیط - جستجوی لغت در جدول جو

غطیط
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
فرهنگ فارسی عمید
غطیط
(دَص ص)
غطیط بعیر، غریدن شتر و بانگ کردن. (منتهی الارب). بانگ کردن شتر نر در شقشقه، و اگر در شقشقه نباشد آن را هدیر گویند و شتر ماده هدیر کند ولی غطیط نکند زیرا وی را شقشقه نیست. (از اقرب الموارد) :
چو آواز رعد از سحاب بهاری
فتاده بره بر غطیط نجائب.
(منسوب به برهانی).
، بانگ یوز. (مهذب الاسماء) ، غطیط نائم، خرخر نمودن در خواب، و همچنین است مذبوح و مخنوق. (از منتهی الارب) : غطّ النائم و المذبوح و المخنوق غطاً و غطیطاً، نخر و تردد نفسه صاعداً الی حلقه حتی یسمعه من حوله. (اقرب الموارد). خرخر کردن. بخست کردن. (مجمل اللغه). بخست کردن خفته. (تاج المصادر بیهقی). آواز خفته. (مهذب الاسماء). آواز خرخر که از گلوی بعض مردم به حالت خواب کامل برمی آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). خرخر. بخست. خرنا. خرناسه
لغت نامه دهخدا
غطیط
خرخر کردن
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
فرهنگ لغت هوشیار
غطیط
((غَ))
غریدن شتر، خرخر کردن در خواب
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غایط
تصویر غایط
سرگین، پلیدی انسان، زمین پست، مغاک، موضع قضای حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(غَفْ فا بِ)
کوره ای است از کوره های یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
ابن حارث. صحابی است. (منتهی الارب). غطیف بن حارث کندی یا حارث بن غطیف یا غظیف بن حارث کندی و به قولی سکونی. از صحابه و شامی است و غضیف صحیح است. رجوع به الاستیعاب ص 516 و الاصابه جزء 5 ص 199 و تاج العروس و رجوع به غضیف شود
ابن حارث کندی، پدر عیاض محدث است. وی جز از غطیف بن حارث است که پیش از این ذکر شد. رجوع به الاستیعاب ص 516 والاصابه جزء 5 ص 190 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
بنی غطیف، قبیله ای از عرب. (تاج العروس). رجوع به غطیف و عقدالفرید جزء1 ص 106 شود. صاحب تاج العروس گوید: بنی غطیف دو قبیله هستند: یکی از مذحج که فرزندان غطیف بن ناجیه بن مرادند از رهط فروه بن مسیک غطیفی صحابی، و دومی از بنی طی ٔ که فرزندان غطیف بن حارثه بن سعد بن حشرج بن امروءالقیس بن عدی بن اخزم بن هزومه بن ربیعه بن جرول طائی برادر ’ملحان’ که حاتم او را رثا گفت
لغت نامه دهخدا
ابن حارثه بن حسل بن مالک بن عبدسعد بن جشم بن ذبیان بن عامر بن کنانه بن حسل یشکری، مکنی به ابوکاهل پدر سویدبن ابی کاهل. مرزبانی او را در معجم خود آورده و گوید: وی مخضرم است و شعرنیز از او نقل کرده است. (از الاصابه جزء 5 ص 197)
ابن عبدالله بن ناجیه بن مراد. جد جاهلی است از کهلان از قحطانیه. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760). بطنی از ’مراد’ است. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غطم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غطیم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غطیم ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غِیَم م)
دریای بزرگ. (تاج العروس). رجوع به غطیم شود، عدد غطیم، بسیار:
وسط من حنظله الاسطما
والعدد الغطامطالغطیما.
؟ (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرد خرد و ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به معنی مغاطّه. (منتهی الارب). در فرهنگهای تاج العروس و اقرب الموارد و قطر المحیط و شرح قاموس به فارسی و المنجد غطاط مصدر باب مفاعله و همچنین مغاطّه نیامده و ظاهراً غط از باب مذکور استعمال نشده است
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرغ سنگخوار، یا نوعی از آن که پشت و شکمش تیره رنگ و شکم بازویش سیاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از سنگخوار. (صراح). قطا، و گفته اند نوعی از آن است که دارای پشت و شکم و بدن خاکستری رنگ است و اندرون بالهای آن سیاه و پاهای آن دراز و گردنش لطیف است. یکی آن غطاطه. (از اقرب الموارد) ، سحر. غطاط. رجوع به غطاط شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَطْ)
جایی است. کمیت بن ثعلبه جد کمیت بن معروف گوید:
فمن مبلغ علیا معد وطیئاً
و کنده من اصغی لها و تسمعا
یمانیهم من حل بحران منهم
و من حل اکناف الغطاط فلعلعا
الم یأتهم ان الفزاری قد ابی
وان ظلموه أن یذل و یضرعا.
و بقول نصر، جایی در بلاد بکر است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
اول پگاه، یا پس ماندۀ سیاهی شب. (منتهی الارب). اول صبح یا بقیه ای از تاریکی شب. (از اقرب الموارد). بام. (مهذب الاسماء) ، تاریکی سحر، سحر. غطاط به فتح اول نیز به همین معنی آمده است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ طُلْ مَ رَ)
وادئی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادئی است و از آن است صحراءالغبیط، در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس:
فألقی بصحراءالغبیط بعاعه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول.
(معجم البلدان).
، زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب) (آنندراج). قطعه زمینی است آن بنی یربوع. و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جملۀ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است. (معجم البلدان). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیۀ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود، یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است، یومی (جنگ) است بنی یربوع را نه مجاشع را. جریر گوید:
و لو شهدت یوم الغبیط مجاشع
و لانقلان الخیل من قلتی نسر.
(مجمع الامثال میدانی).
یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را ’یوم غبیطالمدره’ و ’غبیط الفردوس’ می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبه بن الحارث بن شهاب الیربوعی، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
غائط. مقابل بول. براز. مدفوع. گه. گوه. ککه. پلیدی. عذره. حدث مردم. نجاست، زمین پست فراخ و کنایه از پلیدی مردم است بدان جهت که وقت قضای حاجت به طرف زمین پست روند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن حسین بن محمد بن جعفر بن شیبانی عطار بغدادی، مکنی به ابوالفتح. از محدثان است. وی از محمد بن مظفر حافظ و ابوحفص بن شاهین و علی بن عمر سکری و جزایشان روایت کند و از او ابوبکر خطیب روایت دارد. نام وی به شیوۀ نام های بادیه نشینان قطیط بود و چون بزرگ شد محمد نامیده گردید و به سال 434 هجری قمری در اهواز وفات کرد. ولادت وی به سال 355 بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرخر و آواز بینی در خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غطیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است:
لمن الدیار عرفتها بسحام
فعمایتین فهضب ذی اقدام
فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم
تمشی النعام به مع الارآم
دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍
و لمیس قبل حوادث الایام.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شگفت و دروغ، یقال جاء بامر بطیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عجب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(غِطْ طی)
به معنی غطّاس (مرغ) است. (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غطّاس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ضَ مَ)
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
- امثال:
اظرّی فانک ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مثل ’اطرّی فانک ناعله’ در ذیل مدخل اطرار شود
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غطاط
تصویر غطاط
مرغ سنگخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطغط
تصویر غطغط
ماده بچه، میش گوسفند ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیم
تصویر غطیم
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط
تصویر غایط
پلیدی، مدفوع، گوه، ککه، نجاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیط
تصویر شطیط
جور کردن بر کسی در حکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیط
تصویر اطیط
غار و غور شکم، یزو از گیاهان، نام کوهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیط
تصویر رطیط
بانگ فریاد، گول، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیط
تصویر بطیط
شگفت، دروغ، نیم موزه، جسک (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیط
تصویر غبیط
زیر کجاوه، آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط
تصویر غایط
((یَ))
زمین پست، مدفوع انسان
فرهنگ فارسی معین