جدول جو
جدول جو

معنی غطیس - جستجوی لغت در جدول جو

غطیس
(غِطْ طی)
به معنی غطّاس (مرغ) است. (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غطّاس شود
لغت نامه دهخدا
غطیس
(غَ)
سیاه. الاسود، و یذکر غالباً توکیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غطیط
تصویر غطیط
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
فرهنگ فارسی عمید
ابن حارثه بن حسل بن مالک بن عبدسعد بن جشم بن ذبیان بن عامر بن کنانه بن حسل یشکری، مکنی به ابوکاهل پدر سویدبن ابی کاهل. مرزبانی او را در معجم خود آورده و گوید: وی مخضرم است و شعرنیز از او نقل کرده است. (از الاصابه جزء 5 ص 197)
ابن عبدالله بن ناجیه بن مراد. جد جاهلی است از کهلان از قحطانیه. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760). بطنی از ’مراد’ است. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
لغت نامه دهخدا
(غِرِ)
ستمکار متکبر. (منتهی الارب). غطرس و غطریس، ظالم متکبر معجب. ج، غطارس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
افندی، قندلفت. مدیر مدرسه امیریکیه در بلمند. وی کتاب ’امتیازات الجماعات المسیحیه فی مملکه العثمانیه’ را که تألیف ستافروس فوتیراس نویسندۀ روزنامۀ نیولوغوس یونانی در قسطنطنیه است به عربی ترجمه کرده و در طرابلس شام به سال 1912 میلادی به چاپ رسانده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
تعمید. غسل تعمید. (دزی ج 2 ص 216). رجوع به غسل تعمید شود.
- عیدالغطاس، جشنی که به یادبود غسل تعمید مسیح گرفته میشود. (دزی ج 2 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(غِیَم م)
دریای بزرگ. (تاج العروس). رجوع به غطیم شود، عدد غطیم، بسیار:
وسط من حنظله الاسطما
والعدد الغطامطالغطیما.
؟ (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غطم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غطیم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غطیم ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
ابن حارث. صحابی است. (منتهی الارب). غطیف بن حارث کندی یا حارث بن غطیف یا غظیف بن حارث کندی و به قولی سکونی. از صحابه و شامی است و غضیف صحیح است. رجوع به الاستیعاب ص 516 و الاصابه جزء 5 ص 199 و تاج العروس و رجوع به غضیف شود
ابن حارث کندی، پدر عیاض محدث است. وی جز از غطیف بن حارث است که پیش از این ذکر شد. رجوع به الاستیعاب ص 516 والاصابه جزء 5 ص 190 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
بنی غطیف، قبیله ای از عرب. (تاج العروس). رجوع به غطیف و عقدالفرید جزء1 ص 106 شود. صاحب تاج العروس گوید: بنی غطیف دو قبیله هستند: یکی از مذحج که فرزندان غطیف بن ناجیه بن مرادند از رهط فروه بن مسیک غطیفی صحابی، و دومی از بنی طی ٔ که فرزندان غطیف بن حارثه بن سعد بن حشرج بن امروءالقیس بن عدی بن اخزم بن هزومه بن ربیعه بن جرول طائی برادر ’ملحان’ که حاتم او را رثا گفت
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از اعلام خران است. (منتهی الارب) (آنندراج). من اعلام الحمر. علم است برای خری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَفْ فا بِ)
کوره ای است از کوره های یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَص ص)
غطیط بعیر، غریدن شتر و بانگ کردن. (منتهی الارب). بانگ کردن شتر نر در شقشقه، و اگر در شقشقه نباشد آن را هدیر گویند و شتر ماده هدیر کند ولی غطیط نکند زیرا وی را شقشقه نیست. (از اقرب الموارد) :
چو آواز رعد از سحاب بهاری
فتاده بره بر غطیط نجائب.
(منسوب به برهانی).
، بانگ یوز. (مهذب الاسماء) ، غطیط نائم، خرخر نمودن در خواب، و همچنین است مذبوح و مخنوق. (از منتهی الارب) : غطّ النائم و المذبوح و المخنوق غطاً و غطیطاً، نخر و تردد نفسه صاعداً الی حلقه حتی یسمعه من حوله. (اقرب الموارد). خرخر کردن. بخست کردن. (مجمل اللغه). بخست کردن خفته. (تاج المصادر بیهقی). آواز خفته. (مهذب الاسماء). آواز خرخر که از گلوی بعض مردم به حالت خواب کامل برمی آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). خرخر. بخست. خرنا. خرناسه
لغت نامه دهخدا
(غِ یَرر)
درشت اندام، یا نمایان و پرگوشت میانه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج). المتظاهر اللحم المربوع القامه، و قیل القصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ یَرر)
لغتی است در غطیرّ. (منتهی الارب). رجوع به غطیرّ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بسیار پیشرو و اقدام کننده در سختی و جنگها. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
به معنی غطرس، ستمکار متکبر. ج، غطاریس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ظالم. متکبر. معجب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ طَ)
. ابن سلیمان بن عبدالملک بن زیاد دبیر، وزیر و نخستین کس از خاندان بنی فطیس بود که در اندلس به وزارت رسید و بسال 205 هجری قمری / 820 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شجرهالنحل. قصاص. (از فرهنگ فرانسه به فارسی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
میش. (منتهی الارب) (آنندراج). نعجه. (اقرب الموارد). و ’غریس غریس’ به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به غریس غریس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَلْ لَ)
گرگ. ابوالغطلس نیز نامند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خرمای تر تباه شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رطب تباه و زبون. الرطب الفاسد. ج، غسس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(فِطْ طی)
پتک بزرگ. لغت رومی یا سریانی است. (از منتهی الارب). پتک بزرگ. خایسک بزرگ. (زمخشری یادداشت مؤلف). مطرقۀ بزرگ یا پتک بزرگ کلان که بدان آهن را می کوبند به هندی آن را کهن گویند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وطیس
تصویر وطیس
تنور، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیس
تصویر غمیس
تاریکی شب، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
خاج شویان جشنی از جشن های ترسایان تعمید غسل تعمید. یا عید غطاس. جشنی که به یادبود غسل تعمید مسیح بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطریس
تصویر غطریس
خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
خرخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیم
تصویر غطیم
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیس
تصویر غبیس
گرگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریس
تصویر غریس
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیس
تصویر قطیس
آبنوس دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطاس
تصویر غطاس
((غِ))
تعمید، غسل تعمید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
((غَ))
غریدن شتر، خرخر کردن در خواب
فرهنگ فارسی معین