جدول جو
جدول جو

معنی غطوان - جستجوی لغت در جدول جو

غطوان
(غَ طَ)
عزت و بسیاری مال، المنعه و الکثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انه لذوغطوان، او صاحب منعت (عزت) و صاحب بسیاری مال است. (منتهی الارب). انه لذوغطوان، ای منعه و کثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ ذَ)
نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نام محلی بوده بحوالی بغداد. (حبیب السیر ج 1 ص 278)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
مثنای غما. (اقرب الموارد). مثنای غمی ً. (منتهی الارب). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
در حال غنودن. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(دَسْ وَ)
آهسته رفتن از بیماری یا پیری. (منتهی الارب). غطش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
بنی غطفان، فرزندان غطفانند که قبایلی را به وجود آورده اند. رجوع به غطفان بن قیس و فهرست تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
ابن قیس بن عیلان. از عدنانیه و جدّی جاهلی است. پسران او قبایلی را به وجود آورده اند. منازل ایشان پشت وادی القری و دو کوه طی ٔ است و درفتوحات اسلامی پراکنده شدند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760). رجوع به فهرست العقد الفرید و عیون الاخبار شود
لغت نامه دهخدا
(غَطَ)
تابعی است. او از ابن عباس روایت کرد و اهل شام از وی روایت دارند. در زمان ولایت مروان درگذشت و به قول ابن حبان از ثقات بود. (از تاج العروس). تابعی واژه ای است که ریشه در تبعیت و پیروی دارد. در اسلام، تابعی به کسی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر پیروی کرده است، نه اینکه صرفاً مسلمان باشد. این افراد در حفظ سنت و گسترش معارف دینی سهم عمده ای داشته اند و بسیاری از آنان به عنوان فقیه، محدث و مفسر شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(غُلْ)
اول جوانی و سرعت آن. کذا غلوان الامر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). غلواء. غلواء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ)
اسب شادمان شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج). شتابنده، امرؤ القیس گوید: ’کتیس ظباء الحلب الغذوان’. (معجم البلدان) ، مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش. تأنیث آن غذوانه. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ / قَ طَ)
گام نزدیک گذارنده در رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
موضعی است، و در حدیث آمده که هفتادهزار شیعه از آن برانگیخته میشود. ابوالفضل بن طاهر مقدسی گوید: قطوان موضعی است به کوفه و نام قبیله نیست، شمر گوید آن به سکون طا است. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ لَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غزو. غزاوه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است.
ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226)
ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
محله ای است درهرات. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ)
قصدکننده. فعلان من الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان).
- ابوغزوان، کنیۀ گربه است زیرا پیوسته موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نِنْ)
رجوع به غوانی شود
لغت نامه دهخدا
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوان
تصویر قطوان
سبکرو تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوان
تصویر غلوان
شور جوانی آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزوان
تصویر غزوان
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار