جدول جو
جدول جو

معنی غطریس - جستجوی لغت در جدول جو

غطریس
(غِ)
به معنی غطرس، ستمکار متکبر. ج، غطاریس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ظالم. متکبر. معجب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غطریس
خود خواه
تصویری از غطریس
تصویر غطریس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غطریف
تصویر غطریف
سخی، جوانمرد، سرور، مهتر، جوجۀ باز
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ تِ)
سیاه کردن باب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازنوشتن بر نوشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعادۀ کتابت بر مکتوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). نوشتن کتابتی نیمه زدوده بر جای آن. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد) ، مبالغت نمودن در زدودن نوشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرخس. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44)
محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غطریس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غطریس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
میش. (منتهی الارب) (آنندراج). نعجه. (اقرب الموارد). و ’غریس غریس’ به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به غریس غریس شود
لغت نامه دهخدا
(غِرِ)
ستمکار متکبر. (منتهی الارب). غطرس و غطریس، ظالم متکبر معجب. ج، غطارس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِطْ طی)
به معنی غطّاس (مرغ) است. (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غطّاس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سیاه. الاسود، و یذکر غالباً توکیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چوزه باز جوجه باز، باز در آشیانه در نشیم، مگس، مهتر بخشنده، جوان خوبروی مهتر سید قوم، جوانمرد شریف
فرهنگ لغت هوشیار
دگر گشته مترس و مترسه سنگر، سنگ انداز استحکامات، جرثقیل (جنگی) : پیز محمدخان با امیر محبت حاکم بلوچستا از قصر قند بحوالی بمپور رسیده بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند، توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریس
تصویر غریس
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطریف
تصویر غطریف
((غ طْ))
مهتر، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطریس
تصویر مطریس
((مَ))
استحکامات، جرثقیل (جنگی)، توپخانه
فرهنگ فارسی معین