جدول جو
جدول جو

معنی غطروف - جستجوی لغت در جدول جو

غطروف
(غِ رَ)
نیکوصورت. (منتهی الارب). حسن. (اقرب الموارد) ، جوان زیرک و دانا. (منتهی الارب). الشاب الظریف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غطروف
(غُ)
نیکوصورت. (منتهی الارب). حسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضروف
تصویر غضروف
نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غطریف
تصویر غطریف
سخی، جوانمرد، سرور، مهتر، جوجۀ باز
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
لهجه ای است از غضروف. (دزی ج 2 ص 202). رجوع به غضروف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطروف العین، آن که چشم بر یک کس ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن که چشم بر یک کس و یک چیز ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرکرانک. (منتهی الارب). به معانی غرضوف است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود. کرکرانک، و آن استخوان تنکی است که بتوان خایید. (مهذب الاسماء). چیزی است سفید، نرم تر از استخوان و سخت تر از گوشت: چون میانجی باشد میان هردو تا پیوستن چیزهای نرم چون عصب و عضله با استخوان بتدریج باشد تا به هر آسیبی عصبها و عضلها از استخوان گرفته نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چرندو. (السامی فی الاسامی). بافتی سخت و صلب و قابل ارتجاع و خم شدنی و غیر عروقی است و به اندازۀ استخوان سخت نیست. بعض غضروفها قابل تبدیل به استخوانند، و آنها غضروفهایی هستند که در زندگی جنینی و در سالهای جوانی جای بعض استخوانهایی را میگیرند که به تدریج باید جانشین آنها باشند. غضروفها کار کالسیفیکاسیون و تبدیل غضروف به استخوان را تسهیل میکنند. آنها استخوان بندی جانوران ذوفقار پست و جنین های جانوران ذوفقار عالی را به طور کامل و نیز استخوان بندی یک قسمت از جانوران ذوفقار عاقل را تشکیل میدهند. از نظر کالبدشناسی عناصر غضروف سلولی است به ضخامت 15 تا 20میکرن که شامل یک مادۀ اصلی (غضروفی) به میانجی لفافه است. غضروف استخوان بندی جنین را تشکیل میدهد بالاخره به یک قسمت بافت استخوانی تبدیل میشود. در غضروف جنینی تناسبی در این حالت وجود دارد (غضروفهای دنده ای، غضروفهای حنجره ای و جز آن). غضروف همچنین سطوح مفصلی مجاورتی را تشکیل میدهد. از نظر ساختمانی غضروفها به غضروف شیشه ای و غضروف مشبک و غضروف لیفی تقسیم میشوند. رجوع به کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر کریم میربابائی ج 3 صفحات 3، 12، 27، 28 و کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر امیراعلم و دیگران کتاب دوم ص 3 و 14 و 17 شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
مهتر بزرگ و جوانمرد و سخی جوان. (منتهی الارب) (آنندراج). السخی السری الشاب. غطریف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44)
محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
لغت نامه دهخدا
(خُ)
تیزرونده برفتار عنق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، شتر نر فراخ گام نهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طرف
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
استخوان نرم وسست که قابل جویدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطراف
تصویر غطراف
مهتر بخشنده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
چوزه باز جوجه باز، باز در آشیانه در نشیم، مگس، مهتر بخشنده، جوان خوبروی مهتر سید قوم، جوانمرد شریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروف
تصویر طروف
جمع طرف، بنگرید به طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غروف
تصویر غروف
چاه پر آب، دول کلان دول آب بردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
((غُ رُ))
استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غطریف
تصویر غطریف
((غ طْ))
مهتر، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین