درخت بزرگی از نوع اثل (درخت شور گز) است و یکی آن غضاه میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دارد و آتش آن نیکو است و آتش پارۀ آن تا مدتی بماند و خاموش نگردد. (از اقرب الموارد). تاغ. (صحاح الفرس) (مهذب الاسماء). تاخ. (صحاح الفرس). طاغ. رجوع به غضاه و تاغ شود: و لجمر الغضا اقل توهجاً منه، و آتش تاغ از داغ فراق آسانتر است. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 تهران سورۀ بقره ص 503) ، بیشه و جنگل. (ناظم الاطباء). غیضه، اهل الغضا، اهل نجد، ذئب الغضا، مثل است در ناپاکی و فریب دادن. (اقرب الموارد)
درخت بزرگی از نوع اثل (درخت شور گز) است و یکی آن غضاه میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دارد و آتش آن نیکو است و آتش پارۀ آن تا مدتی بماند و خاموش نگردد. (از اقرب الموارد). تاغ. (صحاح الفرس) (مهذب الاسماء). تاخ. (صحاح الفرس). طاغ. رجوع به غضاه و تاغ شود: و لجمر الغضا اقل توهجاً منه، و آتش تاغ از داغ فراق آسانتر است. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 تهران سورۀ بقره ص 503) ، بیشه و جنگل. (ناظم الاطباء). غیضه، اهل الغضا، اهل نجد، ذئب الغضا، مثل است در ناپاکی و فریب دادن. (اقرب الموارد)
صاحب منتهی الارب آرد: ’غضی از باب ضرب یضرب به معنی نیکوحال و بسند شد عیال را’ و ظاهراًمصدر آن غضی باید باشد، و همچنین آرد: ’رجل غاض، مرد نیکوحال و دلبنده عیال خویش را’. در فرهنگهای معتبر از قبیل اقرب الموارد و تاج العروس غضی تنها از باب علم یعلم آمده و مصدر آن غضاً ذکر شده، اما غاض از غضو است نه از غضی. رجوع به فرهنگهای مذکور شود
صاحب منتهی الارب آرد: ’غضی از باب ضرب یضرب به معنی نیکوحال و بسند شد عیال را’ و ظاهراًمصدر آن غضی باید باشد، و همچنین آرد: ’رجل غاض، مرد نیکوحال و دلبنده عیال خویش را’. در فرهنگهای معتبر از قبیل اقرب الموارد و تاج العروس غضی تنها از باب علم یعلم آمده و مصدر آن غَضاً ذکر شده، اما غاض از غضو است نه از غضی. رجوع به فرهنگهای مذکور شود
یا قفا الغضی، کوه کوچکی است. کثیر عزه گوید: کأن لم یدمنهاانیس و لم یکن لها بعد ایام الهدمله عامر و لم یعتلج فی حاضر متجاور قفا الغضی من وادی العشیره سامر قفا الغضن نیز روایت شده است. (از معجم البلدان)
یا قفا الغضی، کوه کوچکی است. کثیر عزه گوید: کأن لم یُدمَنهاانیس و لم یکن لها بعد ایام الهدمله عامر و لم یعتلج فی حاضر متجاور قفا الغضی من وادی العشیره سامر قفا الغضن نیز روایت شده است. (از معجم البلدان)
وادیی است در نجد. اعرابیی گوید: یقر بعینی أن اری رمله الغضا اذا ظهرت یوماً لعینی قلالها و لست و ان احببت من یکسن الغضا بأول راجی حاجه لاینالها. مالک بن ریب گوید: الا لیت شعری هل ابیتن لیله بجنب الغضا ازجی القلاص النواجیا فلیت الغضا لم یقطع الرکب عرضه و لیت الغضا ماشی الرکاب لیالیا و لیت الغضا یوم ارتحلنا تقاصرت بطول الغضا حتی اری من ورائیا لقد کان فی اهل الغضا لو دنا الغضا مزار و لکن ّالغضا لیس دانیا. (از معجم البلدان)
وادیی است در نجد. اعرابیی گوید: یقر بعینی أن اری رمله الغضا اذا ظهرت یوماً لعینی قلالها و لست و ان احببت من یکسن الغضا بأول راجی حاجه لاینالها. مالک بن ریب گوید: الا لیت شعری هل ابیتن لیله بجنب الغضا ازجی القلاص النواجیا فلیت الغضا لم یقطع الرکب عرضه و لیت الغضا ماشی الرکاب لیالیا و لیت الغضا یوم ارتحلنا تقاصرت بطول الغضا حتی اری من ورائیا لقد کان فی اهل الغضا لو دنا الغضا مزار و لکن ّالغضا لیس دانیا. (از معجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: جایی بین حجاز و شام است، ابن اعرابی سراید: تعشبت من اول التعشب بین رماح القین و ابنی تغلب من یلحهم عند القری لم یکذب فصبحت والشمس لم تقضب عینا\’ بغضیان سحوح العنبب. و به قولی غضیان و غضبان یکی است
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: جایی بین حجاز و شام است، ابن اعرابی سراید: تعشبت من اول التعشب بین رماح القین و ابنی تغلب من یلحهم عند القری لم یکذب فصبحت والشمس لم تقضب عینا\’ بغضیان سحوح العنبب. و به قولی غضیان و غضبان یکی است
تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). طری. (اقرب الموارد). باطراوت. تر و تازه، شکوفۀ نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقص و خوار. ج، اغضّه. ناقص ذلیل. (اقرب الموارد) ، چشم سست نگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). چشمی که سست باشد و پلکهای آن فروهشته، وصاحبش آن را شکسته و سست کند. (از اقرب الموارد)
تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). طری. (اقرب الموارد). باطراوت. تر و تازه، شکوفۀ نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقص و خوار. ج، اَغِضَّه. ناقص ذلیل. (اقرب الموارد) ، چشم سست نگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). چشمی که سست باشد و پلکهای آن فروهشته، وصاحبش آن را شکسته و سست کند. (از اقرب الموارد)
ابن حارث سامی، مکنی به ابواسماء. تابعی است. صاحب الاصابه گوید: غضیف بن حارث کندی تابعی معروفی است و ابن عبدالبر بین این غضیف بن حارث کندی و غضیف بن حارث دیگر فرق قائل شده است لیکن نگفته است که شخص اخیر صحابی بوده یا نه. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 199 شود
ابن حارث سامی، مکنی به ابواسماء. تابعی است. صاحب الاصابه گوید: غضیف بن حارث کندی تابعی معروفی است و ابن عبدالبر بین این غضیف بن حارث کندی و غضیف بن حارث دیگر فرق قائل شده است لیکن نگفته است که شخص اخیر صحابی بوده یا نه. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 199 شود
ابن حارث بن غضیف ثمالی یا سکونی. صحابی است، و الصواب بالظاء. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس گوید: غضیف بن حارث کندی یا حارث بن غضیف ثمالی یا یمانی یا سکونی، نزیل حمص بود. یا درست آن به طاء است. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 189 و 199 و رجوع به غطیف شود
ابن حارث بن غضیف ثمالی یا سکونی. صحابی است، و الصواب بالظاء. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس گوید: غضیف بن حارث کندی یا حارث بن غضیف ثمالی یا یمانی یا سکونی، نزیل حمص بود. یا درست آن به طاء است. رجوع به الاصابه جزء خامس ص 189 و 199 و رجوع به غطیف شود
مؤنث غدیان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متغدیه. (اقرب الموارد). زن چاشتخوار. تاج العروس آرد: غدیا مؤنث غدیان و اصل ’یاء ’’واو’ بوده و به سبب استحسان و زیبائی به ’یاء’ قلب شده نه به سبب معتل بودن
مؤنث غَدْیان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متغدیه. (اقرب الموارد). زن چاشتخوار. تاج العروس آرد: غدیا مؤنث غدیان و اصل ’یاء ’’واو’ بوده و به سبب استحسان و زیبائی به ’یاء’ قلب شده نه به سبب معتل بودن