جدول جو
جدول جو

معنی غشمیر - جستجوی لغت در جدول جو

غشمیر
(غِ)
سختی، یقال: اخذه بالغشمیر، ای بالشده. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غشمیر
(غِ)
صاحب الاصابه گوید: غشمیربن خرشه قاری را ابن درید از صحابه شمرده است و بی شک او عمیر بن خرشه بن عدی قاری است. رجوع به همین نام شود
لغت نامه دهخدا
غشمیر
سختی
تصویری از غشمیر
تصویر غشمیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
دامن بالا زدن، به شتاب و به سرعت گذشتن، ارادۀ کاری کردن، آمادۀ کاری شدن و چابکی کردن، قصد مکانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دوایی است که آن را بسفایج خوانند و به این معنی با فوقانی مابین شین و میم هم بنظرآمده است که تشتمیر باشد. (برهان) (آنندراج). بسفایج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسفایج و بسپایه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه فراهم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). جامه فاهم گرفتن. (زوزنی). جامه را فراهم گرفتن. (دهار). برداشتن جامه را و برچیدن:شمر الثوب عن ساقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). دامن بر میان زدن. (آنندراج) ، درایستادن در. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، خرامیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاباندن کسی را در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشیدن در رفتن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبکی و شتابی کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبکی کردن در کار. (از اقرب الموارد). مجازاً چستی و چالاکی. (غیاث اللغات). چست شدن در کاری. (آنندراج) ، رها کردن کشتی و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتی و غیر آن روان کردن. (آنندراج). ارسال کشتی و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اراده کردن کاری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ایالتی است واقع در شبه جزیره هند در دامنۀ کوههای هیمالیا و نهرسند آن را مشروب میسازد. کشمیر از نظر جغرافیائی به دو اقلیم تقسیم شده و سلسلۀ جبال عظیم هیمالیا که از شمال شرقی به جنوب شرقی امتداد دارد، حد فاصل آن دو است. اقلیم جنوب غربی آن پر جمعیت تر است و درۀ کشمیر که از لحاظ زیبائی مناظر طبیعی مشهور است و در آن قرار دارد، و اقلیم شمال شرقی کوههای پر برف قره کوروم را در بر دارد. ایالت کشمیر که از نظر سیاسی ’جامو و کشمیر’ شهرت دارد، دارای 86 هزار کیلومترمربع وسعت است که از این مساحت 31200کیلومتر مربع آن در تصرف پاکستان است و یک هشتم مساحت کلی آن اراضی جنگلی است. ساکنان این ولایت بسال 1941 میلادی به چهار میلیون تن می رسید که 78 هزارتن آنها از هندوها و سیکها بودند و بقیه مسلمان. پایتخت آن شهر سرنگر است با 285هزار جمعیت. این ایالت از شمال و شرق به تبت و چین محدود است و از جنوب به هندوستان و پاکستان و از غرب به پاکستان و افغانستان محدود می باشد و از نظر سوق الجیشی موقعیتی ممتاز دارد. اقتصاد ایالت جامو و کشمیر بر کشت و زرع استوار است و محصولات حیوانی نیز قسمتی از احتیاجات اقتصادی را برآورده می کند. کشمیر بسال 1586 میلادی به امپراطوری سلطان اکبر پیوست، و از سال 1757م. افغانها بر آن چیره شدند و از سال 1820م. تحت حکومت سیکها درآمد. و در 27 اکتبر سال 1947م. مهاراجۀ کشمیر ’هاری سینگ’ پیوستن خود را به دولت جدید التأسیس هندوستان اعلام داشت، ولی بر اثر این اقدام اغتشاشات و اضطرابات زیادی در ایالت رخ داد که احزاب داخلی آن را رهبری می کردند و مهمترین این احزاب حزب کنگرۀ ملی به رهبری شیخ محمد عبداﷲ بود که آزادی کشمیر را مطالبه می کرد و دیگرحزب کنگرۀ اسلامی که خواهان پیوستن کشمیر به پاکستان بود و بر اثر ایجاد این اغتشاشات، حاکم کل انگلیسی ’لردمونتباتن’ انضمام کشمیر را به هندوستان مشروط به مراجعه به آراء عمومی از اهالی کرد که قرار بود پس از ایجاد آرامش در ایالت انجام پذیرد و هنوز وضع دیگری بخود نگرفته است. (از القاموس السیاسی). نام ایالتی است در شمال هندوستان که کار خانه شالبافی آن معروف است و پایتخت آن سریناگر نام دارد. (ناظم الاطباء). ولایتی است مشهور از بلاد سند و بافتۀ پشمینۀ آن، شال ترمۀ کشمیری، مشهور است و آن ولایت به بسیاری آب و علف موصوف و در وسط اقلیم چهارم واقع شده و اطرافش کوه های بلند وجود دارد و عبور سپاه مخالف بدان مشکل است دردشت و جبال آن صد هزار قریۀ آباد و معمور است از کثرت آب و سبزه و هوای لطیف و خوبان ملیح بهشت روی زمین و پر غلمان و حورعین است و به حسن مثل چنانکه شعرا گفته اند: ’ای بخوبی بربتان خلخ و کشمیر میر’ نهری بزرگ در میان آن شهر جاری است و برآن جسرها برای تردد بسته اند و نوشته اند آن نهر در غایت پری و عظمت است و هفت پل عظیم و بلند بر آن نهر بسته اند که کشتی از چشمه های پل به آسانی بگذرد و کرسی کشمیر سری نگر است و آن شهر بر طرف کوه شرقی واقع و بحیره ای در میان فاصله است. برسمت شمال شهر قرب ذرع فاصله حصاری محکم از سنگ رخام تراشیده اند در آن قصور بی قصوربسیار است و در میان قلعه کوهی است دورۀ آن پانصد گز میشود و در دامن اطرافش عمارات سه طبقه مشرف بر صحرا و شهر ساخته اند و بر قلعۀ آن خانگاه قصر است و در درون حصار جامعی چهارصد ستون یک پارچۀ چوبی بقرار هفت گز بسیار قطور بکار برده اند. الحاصل شصت هزار باب خانه معمور در آن شهر است و هیجده هزار دستگاه شال بافی در آنجا دیده اند و در زمان قدیم یعنی عهد سلطان محمود رامهای بت پرست حاکم آنجا بوده اند چنانکه فرخی در تحریک سلطان به فتح کشمیر گفته:
گاه است که یکباره به کشمیر خرامیم
از ساعد بت پهنه کنیم از سر بت گوی.
و دارالملک آن که حکام نشینند سری نگر نام دارد. (از آنندراج) (از انجمن آرا). قشمیر. (یادداشت مؤلف) :
ز کشمیر تا پیش دریای چین
براو شهریاران کنند آفرین.
فردوسی.
شاهی است به کشمیر که گر ایزد خواهد
امسال نیاسایم تاکین نکشم زوی.
فرخی.
تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل.
رافعی.
وز ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر
بسیار صف جادوی مکار شکسته.
سوزنی.
همشیرۀ جادوان بابل
همسایۀ لعبتان کشمیر.
سعدی.
بدین کمال ندارند حسن در کشمیر
چنین بلیغ ندانند سحر در بابل.
سعدی.
- کشمیر آزاد، نامی است که بر قسمتی از ایالت کشمیر اطلاق می شود و این قسمت در نزدیکی مرز پاکستان قرار داد و بسال 1947م. از پیوستن به هندوستان خودداری کرد. در این قسمت قبایل ’بونش’ و ’باتان’ ساکنند که در تابستان همان سال سپاهی به فرماندهی محمد ابراهیم خان تشکیل دادند و بکمک دولت پاکستان با سپاه مهاراجۀ کشمیر که دولت هندوستان آنها را تقویت می کرد جنگیدند و از تسلط آنان بر این قسمت از کشمیر جلوگیری کردند. مساحت کشمیر آزاد 31200 کیلومتر مربع (از کل مساحت جامو و کشمیر که 86 هزار کیلومتر مربع است) و ساکنان آن همگی مسلمان می باشند. (از القاموس السیاسی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کچول. کون و کچول. (یادداشت مؤلف) :
جان از ره کون کنی و سازی
در کندن جان کچول و کشمیر.
سوزنی.
رجوع به کچول و کشمیرشود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ رُصْ صَ)
جایی است میان ذات عرق و البستان، و پیش از غمیر در دو میلی آن قبر ابی رغال واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نبات خرد انبوه. (مهذب الاسماء). دانه بهمی ̍، گیاهی است، یا گیاه اندک سبز، یا گیاه سبز که زیر گیاه خشک برآمده باشد، یا گیاه در بن گیاه دیگر. ج، اغمراء، آب بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِمْ می)
دانای امور. آزموده کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد جلد خویشتن ورچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
دامن بالا زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیر
تصویر غمیر
نو گیاه که در بن گیاه دیگر روییده، آب فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
((تَ))
دامن بالا زدن، دامن در چیدن، آماده کاری شدن، به سرعت گذشتن، تشمر
فرهنگ فارسی معین
گاو سیاه رنگ و خال خالی
فرهنگ گویش مازندرانی