مخفف غشغاو. رجوع به غشغاو شود: ماچین... به شکارگاه غشغا بگرفت، آن بر چشم او خوش آمدش، برداشت گفت: این زینت حرب را شاید. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 99)
مخفف غشغاو. رجوع به غشغاو شود: ماچین... به شکارگاه غشغا بگرفت، آن بر چشم او خوش آمدش، برداشت گفت: این زینت حرب را شاید. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 99)
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند
داد و فریاد، هیاهو، جار و جنجال، داد و بیداد، داد و قال، خروش، مردم بسیار و درهم آمیخته، مردم آشوب طلب غوغا انگیختن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا برآوردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا کردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن
داد و فَریاد، هَیاهو، جار و جَنجال، داد و بیداد، داد و قال، خروش، مردم بسیار و درهم آمیخته، مردم آشوب طلب غوغا انگیختن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا برآوردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا کردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن
شغاً. مختلف شدن دندانهای کسی در بلندی و کوتاهی و خروج و دخول. شغو. (منتهی الارب). اختلاف روییدن دندانها در درازی و کوتاهی، و خروج آن عیب است. (از اقرب الموارد). ناهمواری برآمدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). کم و بیش شدن دندانها در طول و عرض، و آن از عیوب است. پس و پیشی و بلندی و کوتاهی دندانها. (یادداشت مؤلف). شغوّ. شغاً. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مزبور شود
شَغاً. مختلف شدن دندانهای کسی در بلندی و کوتاهی و خروج و دخول. شَغْو. (منتهی الارب). اختلاف روییدن دندانها در درازی و کوتاهی، و خروج آن عیب است. (از اقرب الموارد). ناهمواری برآمدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). کم و بیش شدن دندانها در طول و عرض، و آن از عیوب است. پس و پیشی و بلندی و کوتاهی دندانها. (یادداشت مؤلف). شُغُوّ. شَغاً. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مزبور شود
جعبه و تیردان و ترکش. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). شقا. شکا. تیردان. (آنندراج) (از انجمن آرا). ترکش. (فرهنگ جهانگیری). ترکش و تیردان را گویند، و آن جاییست که تیر در آن نهند و بر کمر بندند و به عربی جعبه خوانند. (برهان). شقا هم توان خواند، آیا ممکن است شقا از شکاف به معنی گنجه و جای رخت باشد؟ (از فرهنگ لغات شاهنامه). کنانه: بیفکند رستم شغا و کمان همه خیره گشته بر ایشان کیان. فردوسی (از انجمن آرا). به وقت کارزار ار خصم ورزد نام و ننگ او فلک از گردن آویزد شغا و نیم لنگ او. فرخی. ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. امیرمعزی (از انجمن آرا). و رجوع به شقا و شگا و شغ شود
جعبه و تیردان و ترکش. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). شقا. شکا. تیردان. (آنندراج) (از انجمن آرا). ترکش. (فرهنگ جهانگیری). ترکش و تیردان را گویند، و آن جاییست که تیر در آن نهند و بر کمر بندند و به عربی جعبه خوانند. (برهان). شقا هم توان خواند، آیا ممکن است شقا از شکاف به معنی گنجه و جای رخت باشد؟ (از فرهنگ لغات شاهنامه). کنانه: بیفکند رستم شغا و کمان همه خیره گشته بر ایشان کیان. فردوسی (از انجمن آرا). به وقت کارزار ار خصم ورزد نام و ننگ او فلک از گردن آویزد شغا و نیم لنگ او. فرخی. ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. امیرمعزی (از انجمن آرا). و رجوع به شقا و شگا و شُغ شود
گاوی است که در مابین کوههای خطا وهندوستان پیدا میشود و آن را به لقب رومی قطاس میگویند، و بعضی گویند گاوی است دریایی و بحری، قطاس به سبب آن خوانند. (برهان قاطع). و آن را پرچم نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مخفف غژغاو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غژگاو. غژگا. غژغاو. کژگاو. کژگا. (برهان قاطع). رجوع به غژغاو و گاو خطایی شود: در و دشت و که دید زاندازه بیش دم گور و آهو و غژغا و میش. اسدی (گرشاسب نامه). ، قلادۀ پرچم. (برهان قاطع). رجوع به غژغاو شود
گاوی است که در مابین کوههای خطا وهندوستان پیدا میشود و آن را به لقب رومی قطاس میگویند، و بعضی گویند گاوی است دریایی و بحری، قطاس به سبب آن خوانند. (برهان قاطع). و آن را پرچم نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مخفف غژغاو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غژگاو. غژگا. غژغاو. کژگاو. کژگا. (برهان قاطع). رجوع به غژغاو و گاو خطایی شود: در و دشت و کُه دید زاندازه بیش دم گور و آهو و غژغا و میش. اسدی (گرشاسب نامه). ، قلادۀ پرچم. (برهان قاطع). رجوع به غژغاو شود
شور و مشغله. (فرهنگ رشیدی). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است، و ’غا’ مبدل ’گا’ بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ فریاد و شور. (برهان قاطع). آوازهای بلند پی هم و درهم، و به این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام). شاید اصل کلمه، ’کوکا’ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. (از آنندراج). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. (از آنندراج). هیاهو. هنگامه. داد و بیداد. هلالوش. ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی. هیجان. جلب. جلبه. دقدقه. (منتهی الارب) : کشیدند صف لشکر شاه تور برآمد همی جنگ و غوغا و شور. فردوسی. پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. یا شب مهتاب از غوغای سگ کند گردد بدر را در سیر تگ. مولوی (مثنوی). این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش. سعدی (طیبات). موسم نغمۀ چنگ است که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست. سعدی. تا ملامت نکنی طایفۀ رندان را که جمال توببینند و به غوغا آیند. سعدی (بدایع). تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی (بوستان). هر کجا حسن بیش غوغا بیش چون بدینجا رسی مرو زآن پیش. اوحدی. در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. حافظ. بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب که هر کجا شکرستان بود مگس باشد. (منسوب به حافظ). - امثال: غوغای سگان کم نکند رزق گدا را. ؟ (از فرهنگ نظام). - پرغوغا، پرشور. پرهیجان. بسیار بانگ و فریاد: آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود. ؟ - غوغای هراسندگان، کنایه از استغفار و توبه توبه کنندگان و تائبان و آه پشیمانان و ترسندگان باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج). ، ستیزه و مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، جمعیت. انجمن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). به ترکی مغولی قورلتای = قوریلتای گویند. (از برهان قاطعو حاشیۀ آن چ معین). جماعتی از عوام الناس که برای مقصدی و بیشتر برای مخالفت با شاهی یا رفتن به جنگی همدست شده، بقصد خود قیام کنند. بوش. اوباش. سفله. اراذل. حشر. چریک. و رجوع به غوغاء شود: چون کشف انبوهی غوغا بدید بانگ و ژخ مردمان خشم آورید. رودکی (از صحاح الفرس ذیل ژخ). خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان، و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان). لیث از شارستان بیرون آمد و خانهای ایشان غارت کرد و غوغا با او یکجا. (تاریخ سیستان). و جاه عمیر نزدیک بومسلم بسیار بود، و مردمان بیرون شدند با او سه هزار مرد غوغا. (تاریخ سیستان). مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند مغرور آل بویه را گفتند عامه را خطری نباشد قصد باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). مردم عام و غوغا به یکبار خروشی بکردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 436). یا بیم شوریدن غوغا و عامه بود بر تو. (منتخب قابوسنامه ص 47). از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا. ناصرخسرو. رازیست اینکه راه ندادستند اینجا در این بهائم غوغا را. ناصرخسرو. بررس که چه بود نیک آن اسما منگر به دروغ عامه و غوغا. ناصرخسرو. غوغا خود را در سرای عثمان افکندند. (مجمل التواریخ و القصص). غوغا بر وی جمع شد و شهر بگرفت و کارش همی فزود روز بروز. (مجمل التواریخ و القصص). مردم نصر بن هبیره به بغداد آمدند و فریاد کردند اندر بازار، و غوغای شهر برخاستند و عامه با ایشان. (مجمل التواریخ و القصص). از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 93). و امیر اسماعیل حسین الخوارجی را بگرفت و به زندان فرستاد و آن غوغا پراکنده شد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 94). عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا. سنایی. از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم. خاقانی. گفتی غوغای مصر، طالب صاع زرند صاع زر آمد به دست، شد دل غوغا خرم. خاقانی. شب در آن شهر است غوغا ز اختران مهرشحنه سوی غوغائی فرست. خاقانی. لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه بازدارند. غوغا دو گروه شدند وبا لشکریان در کارزار ایستادند. (سندبادنامه ص 202). ده هزار مرد غوغا بدیه او شد، و خانه او فروگرفته، او بگریخت. (تاریخ طبرستان). عدوکه گفت به غوغا که در گذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. آنگاه با مردمان گفتند غوغا از شهرهاو بندگانی که در مدینه بودند بر این مسکین عثمان بن عفان غالب شدند. (تجارب السلف صص 42- 43) ، گروه و انبوهی از جانداران و جز آن: غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند خیل پری شکست به غوغا برافکند. خاقانی. سپاهی چو زنبور با نیشتر ز غوغای زنبور هم بیشتر. نظامی (از آنندراج). ، هرج و مرج. انقلاب. اغتشاش. آشوب. شرانگیزی: تو ز غوغای عامه یک چندی خویشتن را حذر کن و مشتاب. ناصرخسرو. ز هر بیشی و کمی کآن به خلق اندر پدید آمد کرا پیدا نخواهد شد بدین سان صعب غوغائی. ناصرخسرو. شنیده ام که بصد سال جور و ظلم و ملوک به از دو روزه شر عام و فتنه و غوغاست. عمعق. امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند و به غوغای لشکر کشته شد. (کتاب النقض ص 88). باک غوغای حادثات مدار چون ترا شد حصار جان خلوت. خاقانی. شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد. خاقانی. به شب شهر غوغای یأجوج گیرد به روزش سکندر دهائی نیابی. خاقانی. روی بهار پیدا شد و غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 349). گوشها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه... موقور. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 450). اهل خوارزم بظلمی که او بعهد سامانیان کرده بود بر او کینه ور بودند، به غوغا او را گرفتند و سر برداشته پیش عمرواللیث فرستاده. (تاریخ طبرستان). نیست همه ساله درین ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. که ایمن بود مرد بیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش. نظامی. ببخشایش خویش یاریم ده ز غوغای خود رستگاریم ده. نظامی. دمی خوش باش غوغا را که دیده ست بخور امروز فردا را که دیده ست ؟ عطار. آنهمه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. آنجا که عشق خیمه بزد جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی. سعدی (طیبات). در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغائی. سعدی (طیبات). به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد. سعدی (بوستان). چو مقبل رم خورد ز افغان محتاج دهد غوغای ادبارش به تاراج. امیرخسرو. افتاد به هر حلقه ای از زلف تو آشوب برخاست ز هر گوشه ای از چشم تو غوغا. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). خاست غوغای قدش اندر میان عاشقان در میان ما نخواهد هرگز این غوغا نشست. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). هر ذره از او در سر سودای دگر دارد هر قطره از او در دل غوغای دگر دارد. صائب (از آنندراج)
شور و مشغله. (فرهنگ رشیدی). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است، و ’غا’ مبدل ’گا’ بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ فریاد و شور. (برهان قاطع). آوازهای بلند پی هم و درهم، و به این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام). شاید اصل کلمه، ’کوکا’ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. (از آنندراج). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. (از آنندراج). هیاهو. هنگامه. داد و بیداد. هلالوش. ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی. هیجان. جَلَب. جَلَبه. دَقدَقَه. (منتهی الارب) : کشیدند صف لشکر شاه تور برآمد همی جنگ و غوغا و شور. فردوسی. پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. یا شب مهتاب از غوغای سگ کند گردد بدر را در سیر تگ. مولوی (مثنوی). این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش. سعدی (طیبات). موسم نغمۀ چنگ است که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست. سعدی. تا ملامت نکنی طایفۀ رندان را که جمال توببینند و به غوغا آیند. سعدی (بدایع). تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی (بوستان). هر کجا حسن بیش غوغا بیش چون بدینجا رسی مرو زآن پیش. اوحدی. در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. حافظ. بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب که هر کجا شکرستان بود مگس باشد. (منسوب به حافظ). - امثال: غوغای سگان کم نکند رزق گدا را. ؟ (از فرهنگ نظام). - پرغوغا، پرشور. پرهیجان. بسیار بانگ و فریاد: آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود. ؟ - غوغای هراسندگان، کنایه از استغفار و توبه توبه کنندگان و تائبان و آه پشیمانان و ترسندگان باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج). ، ستیزه و مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، جمعیت. انجمن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). به ترکی مغولی قورلتای = قوریلتای گویند. (از برهان قاطعو حاشیۀ آن چ معین). جماعتی از عوام الناس که برای مقصدی و بیشتر برای مخالفت با شاهی یا رفتن به جنگی همدست شده، بقصد خود قیام کنند. بَوش. اوباش. سفله. اراذل. حَشَر. چریک. و رجوع به غوغاء شود: چون کشف انبوهی غوغا بدید بانگ و ژخ مردمان خشم آورید. رودکی (از صحاح الفرس ذیل ژخ). خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان، و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان). لیث از شارستان بیرون آمد و خانهای ایشان غارت کرد و غوغا با او یکجا. (تاریخ سیستان). و جاه عمیر نزدیک بومسلم بسیار بود، و مردمان بیرون شدند با او سه هزار مرد غوغا. (تاریخ سیستان). مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند مغرور آل بویه را گفتند عامه را خطری نباشد قصد باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). مردم عام و غوغا به یکبار خروشی بکردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 436). یا بیم شوریدن غوغا و عامه بود بر تو. (منتخب قابوسنامه ص 47). از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا. ناصرخسرو. رازیست اینکه راه ندادستند اینجا در این بهائم غوغا را. ناصرخسرو. بررس که چه بود نیک آن اسما منگر به دروغ عامه و غوغا. ناصرخسرو. غوغا خود را در سرای عثمان افکندند. (مجمل التواریخ و القصص). غوغا بر وی جمع شد و شهر بگرفت و کارش همی فزود روز بروز. (مجمل التواریخ و القصص). مردم نصر بن هبیره به بغداد آمدند و فریاد کردند اندر بازار، و غوغای شهر برخاستند و عامه با ایشان. (مجمل التواریخ و القصص). از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 93). و امیر اسماعیل حسین الخوارجی را بگرفت و به زندان فرستاد و آن غوغا پراکنده شد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 94). عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا. سنایی. از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم. خاقانی. گفتی غوغای مصر، طالب صاع زرند صاع زر آمد به دست، شد دل غوغا خرم. خاقانی. شب در آن شهر است غوغا ز اختران مهرشحنه سوی غوغائی فرست. خاقانی. لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه بازدارند. غوغا دو گروه شدند وبا لشکریان در کارزار ایستادند. (سندبادنامه ص 202). ده هزار مرد غوغا بدیه او شد، و خانه او فروگرفته، او بگریخت. (تاریخ طبرستان). عدوکه گفت به غوغا که در گذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. آنگاه با مردمان گفتند غوغا از شهرهاو بندگانی که در مدینه بودند بر این مسکین عثمان بن عفان غالب شدند. (تجارب السلف صص 42- 43) ، گروه و انبوهی از جانداران و جز آن: غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند خیل پری شکست به غوغا برافکند. خاقانی. سپاهی چو زنبور با نیشتر ز غوغای زنبور هم بیشتر. نظامی (از آنندراج). ، هرج و مرج. انقلاب. اغتشاش. آشوب. شرانگیزی: تو ز غوغای عامه یک چندی خویشتن را حذر کن و مشتاب. ناصرخسرو. ز هر بیشی و کمی کآن به خلق اندر پدید آمد کرا پیدا نخواهد شد بدین سان صعب غوغائی. ناصرخسرو. شنیده ام که بصد سال جور و ظلم و ملوک به از دو روزه شر عام و فتنه و غوغاست. عمعق. امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند و به غوغای لشکر کشته شد. (کتاب النقض ص 88). باک غوغای حادثات مدار چون ترا شد حصار جان خلوت. خاقانی. شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد. خاقانی. به شب شهر غوغای یأجوج گیرد به روزش سکندر دهائی نیابی. خاقانی. روی بهار پیدا شد و غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 349). گوشها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه... موقور. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 450). اهل خوارزم بظلمی که او بعهد سامانیان کرده بود بر او کینه ور بودند، به غوغا او را گرفتند و سر برداشته پیش عمرواللیث فرستاده. (تاریخ طبرستان). نیست همه ساله درین ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. که ایمن بود مرد بیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش. نظامی. ببخشایش خویش یاریم ده ز غوغای خود رستگاریم ده. نظامی. دمی خوش باش غوغا را که دیده ست بخور امروز فردا را که دیده ست ؟ عطار. آنهمه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. آنجا که عشق خیمه بزد جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی. سعدی (طیبات). در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغائی. سعدی (طیبات). به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد. سعدی (بوستان). چو مقبل رم خورد ز افغان محتاج دهد غوغای ادبارش به تاراج. امیرخسرو. افتاد به هر حلقه ای از زلف تو آشوب برخاست ز هر گوشه ای از چشم تو غوغا. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). خاست غوغای قدش اندر میان عاشقان در میان ما نخواهد هرگز این غوغا نشست. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). هر ذره از او در سر سودای دگر دارد هر قطره از او در دل غوغای دگر دارد. صائب (از آنندراج)
پوشش پرده شامه هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه. پرده پوششی حول و درون برخی اندامهای درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلولهای حیوانی و پرده سلولزی حول سلولهای گیاهی است غشا جنب. شامه شش را گویند که از خارج هریک از ششها را پوشانده است و عبارت از یک پرده دو لایه است که در بین دو لایه ممکن است گاهی ترشحات و سروزیته جمع شود و تولیدات ذات الجنب نماید. پرده جنب. یا غشا درونی قلب. پرده نازک پوششی دورن حفره های قلب را گویند دورن شامه دل. یا غشا سروزی محیط دماغ. عنکبوتیه. یا غشا دماغی. پرده های پوششی حول مراکز عصبی (دماغ نخاع) را گویند این اغشیه عبارت از سه قسمت هستند که از خارج به داخل عبارتند از: ام الغیظ (سخت شامه) و عنکبوتیه و ام الرقیق (نرم شامه) پاشام مغز رویه مغز. توضیح چون غشای دماغی از چند قسمت تشکیل یافته که بر روی هم قرار دارند بصورت جمع (اغشیه دماغی) نیز ذکر می شوند، هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه. هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه
پوشش پرده شامه هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه. پرده پوششی حول و درون برخی اندامهای درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلولهای حیوانی و پرده سلولزی حول سلولهای گیاهی است غشا جنب. شامه شش را گویند که از خارج هریک از ششها را پوشانده است و عبارت از یک پرده دو لایه است که در بین دو لایه ممکن است گاهی ترشحات و سروزیته جمع شود و تولیدات ذات الجنب نماید. پرده جنب. یا غشا درونی قلب. پرده نازک پوششی دورن حفره های قلب را گویند دورن شامه دل. یا غشا سروزی محیط دماغ. عنکبوتیه. یا غشا دماغی. پرده های پوششی حول مراکز عصبی (دماغ نخاع) را گویند این اغشیه عبارت از سه قسمت هستند که از خارج به داخل عبارتند از: ام الغیظ (سخت شامه) و عنکبوتیه و ام الرقیق (نرم شامه) پاشام مغز رویه مغز. توضیح چون غشای دماغی از چند قسمت تشکیل یافته که بر روی هم قرار دارند بصورت جمع (اغشیه دماغی) نیز ذکر می شوند، هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه. هر چه که چیزی را بپوشاند حجاب پوشش پرده، قسمتی از اعضای بدن که سخت تن و نازک است و بعضی قسمتهای عضلات و جز آن را پوشیده مانند: غشا مخاطی بینی غشا فانی رحم غشا زلالی غشا رطوبت مفصلی غشا مخی عظامجمع اغشیه
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند
گونه ایست گاو عظیمالجثه و داری موهای طویل که مخصوص کوهستانهای مرکزی آسیا (در نواحی تبت و هیمالیا در ارتفاعات بالغ بر دو هزار متر) است. از این گونه گاو دو نوع وجود دارد که هر دو نوع خاص کوهستان های مرکزی آسیا است. غژگاو دارای پوزه ای عاری از پشم و پیشانی کوتاه و شاخهای قوس دار است که رشد زیادی می کنند. تمام بدن این گاو از پشمهای طویل خاکستری رنگ سیاه و سفید پوشسده شده است. درازی پشمهای بدن وی به حدی است که حتی روی زمین نیز کشیده می شود. دم این حیوان نیز دارای موهای ظریف طویلی شبیه دم اسب است. غژگاواز همه گاوها عظیم الجثه تر و قوی تر است. اهالی تبت این حیوان را اهلی می کنند و از آن جهت بارکشی و محصولات شیر و پشم و گوشتش استفاده می کنند غژغاو غژغا غشغاو غژگا کج گاو کژ گاو. توضیح مولف برهان این کلمه را با قطاس نیز برابر دانسته که با توجه به معنی غژیاکژ که ابریشم باشد به نظر نمی آید که این تصور صحیح باشد زیرا قطاس ها عموما عاری از مو هستند