جدول جو
جدول جو

معنی غزولی - جستجوی لغت در جدول جو

غزولی(غُ)
متوفی به سال 787 هجری قمری، از علمای حدیث و از فضلای عهد امیر مبارزالدین و پسرش شاه شجاع است. وی مؤلف تاریخی است به اسم مواهب الهیه که شامل وقایع دوران فرمانروایی آل مظفر تا سال 766 می باشد. این کتاب چون دارای نثری متکلف و مغلق بود در سال 823 شخصی به نام محمود گیتی آن را ساده کرده دنبالۀ وقایع را نیز تا انقراض آل مظفر آورده است. (از تاریخ مغول اقبال ص 527). و رجوع به همین مأخذ و تاریخ گزیده چ لندن ص 613، 614، 650 و 686 و ترجمه تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) ص 176، 188، 383 و 384 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَزْ وی ی)
منسوب به غزو. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به غزو شود
لغت نامه دهخدا
ابن یحیی بن عبدالخالق اسکندری شرف الدین ابوعلی غزولی. محدث است. و ابن رافع در معجم گوید: از وی اجازه دارم. (دررالکامنه ج 2 ص 48)
لغت نامه دهخدا
لقب عبدالعزیز بن یحیی مکی. او را بسبب زشترویی و شباهت به غول، غولی گفته اند، لیکن خوش محضر و نیکورفتار بود. با بشر مریسی در باب خلق قرآن و نفی آن مناظره کرد. ’اصم’ و دیگران او را دریافته بودند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ لی ی)
منسوب به غزل. رجوع به غزل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لی ی)
کسی که پارچۀ سفید درست میکند. (دزی ج 2 ص 211)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ غُزْ وَ)
ابن یوسف بن احمد مصری مکی یمنی شافعی. مشهور به غزولی. وی فقیه و اصولی و نحوی و عالم فرایض و شاعر بودو در مکه اقامت داشت و وفات او اندکی پس از سال 860هجری قمری روی داد. او راست: 1- الایجاز اللامع علی جمعالجوامع سبکی. 2- زبده الفرائض. 3- شرف العنوان، مشتمل بر پنج علم. 4- منظومهالحجه علی البهجه، در نحو. (از معجم المؤلفین از الضوءاللامع سخاوی ج 6 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
محل فرودآمدن سپاه و مردم پادشاه و امیر (؟). (آنندراج) ، که در حال نزول است. مقابل صعودی.
- قوس نزولی، که رو به پائین دارد. که در حال تنزل و فرودآمدن است. که به تدریج فرودآید.
، پول نزولی، در تداول، پولی که در مقابل پرداخت ربح و ربا از کسی وام گرفته باشند. قرضی که بایدنزولش را بپردازند
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست:
خاک دل آن روز که می بیختند
شبنمی از عشق بر آن ریختند
دل که بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
دیدۀ عاشق که دهد خون ناب
هست همان خون که چکد زآن کباب
بی اثر مهر چه آب و چه گل
بی نمک عشق چه سنگ و چه دل
دل که ز عشق آتش سودا در اوست
قطرۀ خونی است که دریا در اوست
به که نه مشغول بدین دل شوی
کش ببرد گربه چو غافل شوی
آهن و سنگی که شراری در اوست
بهتر از آن دل که نه یاری در اوست
نیست دل آن دل که درو داغ نیست
لالۀ بی داغ در این باغ نیست
دامن از اندیشۀ باطل بکش
دست ز آسودگی دل بکش
قدر دل آنانکه قوی یافتند
از قدم پاکروی یافتند
عشق بلند آمد ودلبر غیور
در ادب آویز و رها کن غرور
چرخ در این سلسله پا درگل است
عقل درین مرحله لایعقل است
روی بتان گرچه سراسر خوش است
کشتۀ آنیم که عاشق کش است
هر بت رعنا که جفاکیش تر
میل دل ما سوی او بیشتر
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب
یا منگر سوی بتان تیزتیز
یا قدم دل بکش از رستخیز
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد.
از غزلیات اوست:
بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب
یا سوخته از آتش دل بسترم امشب
جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران
یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب.
نیز سراید:
چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است.
نیز او راست:
کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود
آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.
من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی
سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون.
از رباعیات اوست:
در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا
طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا
ور دل به حق است و ساکن بتکده ای
خوش باش که عاقبت به خیر است ترا.
#
تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟
تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟
اینها چه فسانه ست میباید رفت
اینها چه بهانه ست میباید مرد.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25).
رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
طوسی. ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود:
او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن
کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزوی
تصویر غزوی
منسوب به غزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلی
تصویر غزلی
چامه ای چامه گون منسوب به غزل: اشعار غزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزولی
تصویر نزولی
فرودگاه رسیدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزولی
تصویر نزولی
فرویاز، کاهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
دره ای در بخش یانه سر منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی