جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غزو. غزاوه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان. غَزْوْ. غَزاوَه. (اقرب الموارد). رجوع به غزو شود
بخشی است از حاکم نشین سعرد از ولایت بتلیس، و در منتهی الیه شمال غربی این ناحیه قرار دارد از مشرق به شروان، از جنوب شرقی به خودسعرد و از جنوب به بخش رضوان و از مغرب به ولایت دیاربکر و از شمال هم به بخشهای کنج و بتلیس محدود است. سکنۀ آن مرکب از کرد و بومی و چادرنشین است. کردهامسلمانند و گروهی ارمنی. سریانی و یزیدی نیز در آنجا ساکن اند. عشایر مهم کرد عبارتند از: پیختار، علیکان، رشکونان، یوران و ملکشیان. مرکز بخش قریۀ یدو است. محصولات آن حبوبات و ذخایر متنوع، انگور و انواع میوه و سبزیجات و توتون و غیر آنهاست. دارای 14 جامع و مسجد و قلاع و شهرهای ویران شدۀ قدیمی است. در قریۀ زیارت، زیارتگاه بزرگ ویس القرانی و نزدیک آن خانقاه آبادی نیز قرار دارد، و خرابه های شهری به نام ارزن در اطراف آن دیده می شود. (از قاموس الاعلام ترکی)
بخشی است از حاکم نشین سعرد از ولایت بتلیس، و در منتهی الیه شمال غربی این ناحیه قرار دارد از مشرق به شروان، از جنوب شرقی به خودسعرد و از جنوب به بخش رضوان و از مغرب به ولایت دیاربکر و از شمال هم به بخشهای کنج و بتلیس محدود است. سکنۀ آن مرکب از کرد و بومی و چادرنشین است. کردهامسلمانند و گروهی ارمنی. سریانی و یزیدی نیز در آنجا ساکن اند. عشایر مهم کرد عبارتند از: پیختار، علیکان، رشکونان، یوران و ملکشیان. مرکز بخش قریۀ یدو است. محصولات آن حبوبات و ذخایر متنوع، انگور و انواع میوه و سبزیجات و توتون و غیر آنهاست. دارای 14 جامع و مسجد و قلاع و شهرهای ویران شدۀ قدیمی است. در قریۀ زیارت، زیارتگاه بزرگ ویس القرانی و نزدیک آن خانقاه آبادی نیز قرار دارد، و خرابه های شهری به نام ارزن در اطراف آن دیده می شود. (از قاموس الاعلام ترکی)
جمع واژۀ غدیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیز جمع واژۀ غدیره، به معنی پاره ای از گیاه، و در صورتی که غدیره به معانی دیگر غیر از معنی مذکور باشد جمع آن غدائر و جز آن آورده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به غدیره شود
جَمعِ واژۀ غدیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیز جَمعِ واژۀ غدیره، به معنی پاره ای از گیاه، و در صورتی که غدیره به معانی دیگر غیر از معنی مذکور باشد جمع آن غدائر و جز آن آورده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به غدیره شود
غفران خدا گناه کسی را، پوشیدن گناه بر وی و آمرزیدن او. (از اقرب الموارد). به معنی غفیر (مصدر). (منتهی الارب). آمرزش. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمرزیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آمرزیدن. درگذشتن از... صفح: و قالوا سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر. (قرآن 285/2). رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیمشب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. - غفران کامل، بخشش ازهمه گناهان. (فرهنگ ناظم الاطباء)
غفران خدا گناه کسی را، پوشیدن گناه بر وی و آمرزیدن او. (از اقرب الموارد). به معنی غفیر (مصدر). (منتهی الارب). آمرزش. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمرزیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آمرزیدن. درگذشتن از... صفح: و قالوا سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر. (قرآن 285/2). رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیمشب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. - غفران کامل، بخشش ازهمه گناهان. (فرهنگ ناظم الاطباء)
نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل) به قرطپه از راه لوره، ابن حوقل آن را ’غیر غیره’ آورده است، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 134 و حاشیۀ آن شود
نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل) به قرطپه از راه لوره، ابن حوقل آن را ’غیر غیره’ آورده است، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 134 و حاشیۀ آن شود
رشک کن. (دهار) (مهذب الاسماء). مرد بارشک. ج، غیاری ̍، غیاری ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که غیرت زن خود را داشته باشد. مرد باغیرت نسبت به زن خود. مؤنث آن غیری ̍. غیور. مغیار. (از اقرب الموارد). رجوع به غیرت و غیره شود
رشک کن. (دهار) (مهذب الاسماء). مرد بارشک. ج، غَیاری ̍، غُیاری ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که غیرت زن خود را داشته باشد. مرد باغیرت نسبت به زن خود. مؤنث آن غَیری ̍. غیور. مِغیار. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود
موضعی است به بلاد بنی اسد. (منتهی الارب). نام جایی در بلاد بنی اسد است. شاعر در ذکر مواضع بنی اسد گوید: الام علی نجد و من یک ذاهوی یهیجه للشوق شتی یرابعه تهجه الجنوب حین تغد و بنشرها یمانیه و البرق ان لاح لامعه و من لامنی فی حب نجد و اهله فلیم علی مثل و اوعب خادعه لعمرک للغمران غمرا مقلد فذو نجب غلاّ فه فد وافعه. (از معجم البلدان)
موضعی است به بلاد بنی اسد. (منتهی الارب). نام جایی در بلاد بنی اسد است. شاعر در ذکر مواضع بنی اسد گوید: الام علی نجد و من یک ذاهوی یهیجه للشوق شتی یرابعه تهجه الجنوب حین تغد و بنشرها یمانیه و البرق ان لاح لامعه و من لامنی فی حب نجد و اهله فلیم علی مثل و اوعب خادعه لعمرک للغمران غمرا مقلد فذو نجب غلاّ فه فد وافعه. (از معجم البلدان)
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است. ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226) ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
ابوحاتم، تابعی است. در زنجیره انتقال علوم اسلامی، تابعی پس از صحابی قرار می گیرد. این افراد که موفق به دیدار پیامبر اسلام (ص) نشدند، از صحابه یاد گرفتند و از آنان پیروی کردند. تابعین در ضبط و نشر معارف اسلامی، به ویژه قرآن و حدیث، کوشیدند و برخی از آنان به مقام فتوا و اجتهاد نیز رسیدند. طبقه تابعین پلی میان عصر نبوت و عصر تدوین علوم اسلامی است. ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ وواسعالروایه بود، و مرگ او در اواخر قرن چهارم هجری قمری در مصر اتفاق افتاد. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 226) ابن اسماعیل. جهشیاری داستانی از وی درباره یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است. رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألیف جهشیاری چ مصر 1357 هجری قمری ص 196 شود
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
پارسی خیزران است و آن نوعی نی می باشد. (از مخزن الادویه از انجمن آرای ناصری). رجوع به خیزران شود. حمدالله مستوقی در وصف آن آرد: چوبش بوجار مانند است چوگان ازو سازند صمغش شیر خشت است. (نزهه القلوب)
پارسی خیزران است و آن نوعی نی می باشد. (از مخزن الادویه از انجمن آرای ناصری). رجوع به خیزران شود. حمدالله مستوقی در وصف آن آرد: چوبش بوجار مانند است چوگان ازو سازند صمغش شیر خشت است. (نزهه القلوب)
نام کسانی که در ساحل دریای آسکون سکنی دارند. خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود. - دریای خزران، دریای خزر. دریای جرجان. بحر طبرستان. رجوع به دریای خزر شود. در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده است: دریای مازندران ورزاه اکفوده نام است و به اعتبار قرب جوار شهری مجازاً بنام آن شهر مشهور شده چنانکه آن را دریای گیلان و دریای حاجی ترخان و دریای شیروان و دریای استرآباد و دریای ابسکون و اسکون گویند: باکو ببقاش باج خواهد خزران و ری و زره کران را. خاقانی. با کویه نیز بر لب آن است. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : شمال دیلمان دریای خزران است. (حدود العالم). غوز ناحیتی است مشرق وی بیابان غوز وشهرهای ماوراءالنهر و جنوب بعضی هم از این بیابان ودیگر دریای خزران است. (حدود العالم). بحر خزر و یکی رودی است عظیم سپیدرود خوانند میان گیلان ببرد و به دریای خزران افتد. (حدود العالم). ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران بازار آتل و نی خزران شکستنش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 540)
نام کسانی که در ساحل دریای آسکون سکنی دارند. خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود. - دریای خزران، دریای خزر. دریای جرجان. بحر طبرستان. رجوع به دریای خزر شود. در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده است: دریای مازندران ورزاه اکفوده نام است و به اعتبار قرب جوار شهری مجازاً بنام آن شهر مشهور شده چنانکه آن را دریای گیلان و دریای حاجی ترخان و دریای شیروان و دریای استرآباد و دریای ابسکون و اسکون گویند: باکو ببقاش باج خواهد خزران و ری و زره کران را. خاقانی. با کویه نیز بر لب آن است. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : شمال دیلمان دریای خزران است. (حدود العالم). غوز ناحیتی است مشرق وی بیابان غوز وشهرهای ماوراءالنهر و جنوب بعضی هم از این بیابان ودیگر دریای خزران است. (حدود العالم). بحر خزر و یکی رودی است عظیم سپیدرود خوانند میان گیلان ببرد و به دریای خزران افتد. (حدود العالم). ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران بازار آتل و نی خزران شکستنش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 540)
محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیزگویند. (از ناظم الاطباء). خزر رجوع به خزر شود: ناحیتی است مشرق دیواری است میان کوه و دریا و دیگر دریاست و بعضی از رود آمل و جنوب وی سریر است و مغربش کوه است و شمالش براذاس است و نندر و این ناحیتی است بسیار نعمت و آبادان و با خواستۀ بسیار و از وی گاوو گوسپند و بره خیزد بی عدد و از شهرهای آن است آمل که قصبۀ خزران و مستقر پادشاه یعنی طرخان خاقان و بندر نحسدر و شهر خمج، بلنجر، بیضا، ساوغر، ختلع، لکن، سور، مسمدا و ناحیت طولاس و لوغر و خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژ دریاست. (حدود العالم) : کاروان مهرگان از خزران آمد باز اقصای بلاد چین ستان آمد. منوچهری. وقت سحرگه کلنگ تعبیه یی ساخته ست وز لب دریای هند تا خزران تاخته ست. منوچهری. ویک اصفهبد را با لشکر گران از صوب صین فرستاد و دیگری را از صوب خزران. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 45)
محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیزگویند. (از ناظم الاطباء). خزر رجوع به خزر شود: ناحیتی است مشرق دیواری است میان کوه و دریا و دیگر دریاست و بعضی از رود آمل و جنوب وی سریر است و مغربش کوه است و شمالش براذاس است و نندر و این ناحیتی است بسیار نعمت و آبادان و با خواستۀ بسیار و از وی گاوو گوسپند و بره خیزد بی عدد و از شهرهای آن است آمل که قصبۀ خزران و مستقر پادشاه یعنی طرخان خاقان و بندر نحسدر و شهر خمج، بلنجر، بیضا، ساوغر، ختلع، لکن، سور، مسمدا و ناحیت طولاس و لوغر و خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژ دریاست. (حدود العالم) : کاروان مهرگان از خزران آمد باز اقصای بلاد چین ستان آمد. منوچهری. وقت سحرگه کلنگ تعبیه یی ساخته ست وز لب دریای هند تا خزران تاخته ست. منوچهری. ویک اصفهبد را با لشکر گران از صوب صین فرستاد و دیگری را از صوب خزران. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 45)
ابن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس. وی بروایت ابن البلخی جدّ اشک بن اشه است. (فارسنامه ص 16) ، مجازاً، صوفی: پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود. حافظ
ابن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس. وی بروایت ابن البلخی جدّ اشک بن اشه است. (فارسنامه ص 16) ، مجازاً، صوفی: پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود. حافظ
جمع واژۀ غزی (منسوب به غز) همان غزان جمع غز است. غوزیان. رجوع به غز و غزان شود: و از آنجا بر زمین غزیان گذرد تا باز به آبسکون رسد. (التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 170). و راه اجتیاز او (بغراخان) بر منازل حشم غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 121). در نسخۀ خطی همین کتاب متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 90 نیز ’غزیان’ نوشته است
جَمعِ واژۀ غزی (منسوب به غز) همان غزان جمع غز است. غوزیان. رجوع به غز و غزان شود: و از آنجا بر زمین غزیان گذرد تا باز به آبسکون رسد. (التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 170). و راه اجتیاز او (بغراخان) بر منازل حشم غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 121). در نسخۀ خطی همین کتاب متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 90 نیز ’غزیان’ نوشته است