- غریزی
- از روی غریزه، طبیعی مثلاً واکنش غریزی،
ذاتی، فطری مثلاً هوش غریزی
غریزۀ جنسی: غریزۀ اطفای شهوت که سبب تولید نسل است
معنی غریزی - جستجوی لغت در جدول جو
- غریزی
- غریزی در فارسی آسن ویری ویریک منسوب به غریزه، طبیعی ذاتی جبلی فطری. یا حرارت غریزی. حرارت طبیعی که در عروق بدن توام با خون وجود دارد
- غریزی ((غَ))
- ذاتی
- غریزی
- Instinctive, Instinctual
- غریزی
- инстинктивный
- غریزی
- instinktiv
- غریزی
- інстинктивний
- غریزی
- instynktowny
- غریزی
- instintivo
- غریزی
- instintivo
- غریزی
- instinctif
- غریزی
- istintivo
- غریزی
- instinctief
- غریزی
- स्वाभाविक
- غریزی
- instingtif
- غریزی
- غريزيٌّ
- غریزی
- אינסטינקטיבי
- غریزی
- içgüdüsel
- غریزی
- สัญชาตญาณ
- غریزی
- স্বাভাবিক
- غریزی
- جبلتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث غریزی: حرارت غریزیه
نا آشنایی
ویژگی، توانایی یا قابلیت وراثتی، طبیعت، سرشت، حسی که به طور مبهم به شخص آگاهی می دهد، میل جنسی مثلاً غریزۀ جنسی
پیر، فرتوت، خمیده قامت، ویژگی پرنده ای که پر آن ریخته است
قریحه، سرشت
گل و لای سیاه که در بن حوضها و ته تالابها و جویهاست
سرشت طبیعت (اعم از خیر و شر) طبع، ملکه ایست که از آن صفات ذاتی صادر شود و خوی (خلق) بدان نزدیک است جز این که در خوی اعتیاد مداخله دارد ولی در غریزه چنین نیست، استعدادی است که حیوان را خود به خود یعنی پیش از تجربه باجرای اعمال مفید و با معنی و پیچیده بر می انگیزد و قوای او را بدون احتیاج باکتساب تعدیل می کند چنانکه جوجه را فوری بدانه چیدن و مرغ را باشیانه ساختن و طیور را به ییلاق و قشلاق یا تمیز خطر از دور وامی دارد. یا غریزه جنسی. غریزه اطفای شهوت که سبب تولید نسل و بقای نوع است
دور شهرگی آوارگی، تابدار: پارچه ای است گرانبها، کولی خور گونه ای برنج پست، بیگانگی
پرنده ای که پر آن بریزد و تولک کند: (به باز کریز بمانم همی اگر کبک بگریزد از من رواست) (رودکی)، چیزی که بخورد پرندگان شکاری دهند تا زود تولک کند و پر بریزد، پیری که در قوای او فتور حاصل شده