جدول جو
جدول جو

معنی غروبه - جستجوی لغت در جدول جو

غروبه
(غُ بَ / بِ)
غرنبه. فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش. (برهان قاطع) (آنندراج). غرنبه. غرونبه. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
غروبه
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریبه
تصویر غریبه
ناآشنا، بیگانه، غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
بانگ و فریاد، خروش، سخن درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
شیشۀ بزرگی که دهانۀ آن تنگ و شکمش فراخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبه
تصویر روبه
روباه، پستانداری گوشت خوار از خانوادۀ سگ ها با گوش های بلند، پوزۀ دراز و موهای نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غروب
تصویر غروب
زمان قرار گرفتن خورشید در افق، پایان روز، فرو رفتن و ناپدید شدن آفتاب یا ستاره، پایان یافتن چیزی یا امری مثلاً غروب جوانی، غروب دولت
فرهنگ فارسی عمید
(غُ شَ)
از کلمه غروش گرفته اند. (دزی ج 2 ص 206). رجوع به غروش و غرش شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
واحد خرّوب است. رجوع به خروب شود.
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ بَ / بِ)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) :
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
ز فضل و بخشش و از کوشش او
ممالک سر به سر دارد غرنبه.
شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج).
، غر و لند.
- آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود.
، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
ناحیه ای است در آلبانی که میان ناحیۀ قلمنتی و پود غوریچه و در حدود قره طاغ واقع است. کوه قاقاریقه در جنوب آن و قلۀ این کوه و مجرای نهر چیونه در دو طرف آن قرار دارند. سکنۀ آن مرکب از مسلمانان و کاتولیکهاست و مردمانی جنگاورند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
دهی است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 18هزارگزی شمال خاوری شادگان قرار دارد. راه مالرواهواز به شادگان از کنار آن می گذرد. زمین آن دشت و هوای آن گرمسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 214 تن می باشد و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از رود خانه جراحی تأمین می شود و محصول آنجا غلات و خرما است و شغل اهالی زراعت، تربیت و غرس نخل و گله داری بوده و صنایع دستی عبابافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غُ رومْ بَ / بِ)
به معنی غروبه است که غرنبه و شور و غوغا و بانگ و خروش باشد. (برهان قاطع). فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش. (آنندراج). غرنبه. (جهانگیری). رجوع به غرنبه شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
نام حصنی است در سواحل شام و مشرف بر عکا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غرابت. رجوع به غرابت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
به یمامه است. حفصی گوید آن کوههائی سیاه رنگ است و به علت سیاه بودن به همین نام خوانده شده است یکی از بنی عقیل گوید:
یا عامر بن عقیل کیف یکفرکم
کعب و منها الیکم ینتهی الشرف
افنیتم الحر من سعد ببارقه
یوم الغرابه ما فی برقها خلف.
و غرابه از اقطاعاتی است که پیغمبر اسلام به مجاعه بن مراره واگذار کرد و آنها عبارت بودند از: الغوره و غرابهو الحبل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جائی است، تذکرت میتاً بالغرابه ثاویاً. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
اول هر چیزی و تیزی آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شب ماندن طعام. (تاج العروس) (المنجد) ، خواه فاسد شودیا نه، و بعضی به گوشت اختصاص داده اند. (تاج العروس) ، گندیدن طعام. (المنجد) ، به آخر رسیدن کار. (المنجد). رجوع به غبوب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن ابی عروبه، از اعلام است و صحیح آن به لام است و ترک آن غلط، یا قلیل الاستعمال. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عرب زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). عرب خالص شدن و دچار لحن نشدن، و فعل آن از باب ششم است، و گویند عروبه و عروبیه از مصادر بدون فعل می باشند. (از اقرب الموارد). عروبیّه. رجوع به عروبیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب). داخل شدن چیزی در چیزی و پوشیده شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوبه
تصویر غیوبه
فرو شدن خور
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
زن دور از وطن، مقابل آشنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
پوشیدگی پرخیدگی ناهنجاری در گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربه
تصویر غربه
دوری آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
((غُ رُ بِ))
غرنبیدن، بانگ و فریاد، خروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
((غَ بِ))
مؤنث غریب، زن دور از وطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
بیگانه، اجنبی، ناآشنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غروب
تصویر غروب
ایوار، فروشد، شامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم
متضاد: آشنا، خودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد