نای میان تهی باشد که نوازند و به عربی مزمار خوانند، نای چیزی نوشتن. خامه. (برهان قاطع). نی میان تهی که آن را کلک گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) ، قصب. نی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (جهانگیری). یراع. یراعه. (نصاب الصبیان). یراع که تیر و قلم از آن سازند. نی که از آن قلم سازند و در شرح نصاب به فتحتین آمده. (غیاث اللغات) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی (از فرهنگ اسدی). کنون چنبری گشت بالای سرو تن پیلوارت به کردار غرو. فردوسی. یکی مرد شد همچو آزاده سرو برش کوه سیم و میانش چو غرو. فردوسی. میانت چو غروست و بالا چو سرو خرامان شده سرو همچون تذرو. فردوسی. به رخ همچو پر و به بالای سرو میان همچو غرو و به رفتن تذرو. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). یکی گفت مرغی چو زرین تذرو هم آنجاست در بیشۀ بید و غرو. اسدی (از جهانگیری) (از آنندراج). در آن مرز بد بیشۀ بید و غرو میانش بدی نوژ برتر ز سرو. اسدی. همه باغ طاوس و رنگین تذرو خرامنده در سایۀ نوژ و غرو. اسدی. محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی به سنان زره گذار این مرتبت نیافت که محمود تاج دین از یک بدست کلک بریده سر نزار. سوزنی. طوطی بپریداز قفس بلخ به مرو چون دید به جای نیشکر نیزه و غرو. چون بلبل بر گل به گل و سرو به سرو اکنون به خس اندرآورد سر چو تذرو. سوزنی (از انجمن آرا) (از آنندراج). سرین فربه میانش همچو غروی. نظامی (از رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). ، در بیت زیر غرو اگر به معنی نی (مزمار) نباشد ظاهراً به معنی آواز شعف و سرور است زیرا در مقابل غنگ به معنی آواز حزین برآوردن قرار گرفته است: مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ. رجوع به غنگ شود
نای میان تهی باشد که نوازند و به عربی مزمار خوانند، نای چیزی نوشتن. خامه. (برهان قاطع). نی میان تهی که آن را کلک گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) ، قصب. نی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (جهانگیری). یراع. یراعه. (نصاب الصبیان). یراع که تیر و قلم از آن سازند. نی که از آن قلم سازند و در شرح نصاب به فتحتین آمده. (غیاث اللغات) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی (از فرهنگ اسدی). کنون چنبری گشت بالای سرو تن پیلوارت به کردار غرو. فردوسی. یکی مرد شد همچو آزاده سرو برش کوه سیم و میانش چو غرو. فردوسی. میانت چو غروست و بالا چو سرو خرامان شده سرو همچون تذرو. فردوسی. به رخ همچو پر و به بالای سرو میان همچو غرو و به رفتن تذرو. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). یکی گفت مرغی چو زرین تذرو هم آنجاست در بیشۀ بید و غرو. اسدی (از جهانگیری) (از آنندراج). در آن مرز بد بیشۀ بید و غرو میانش بدی نوژ برتر ز سرو. اسدی. همه باغ طاوس و رنگین تذرو خرامنده در سایۀ نوژ و غرو. اسدی. محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی به سنان زره گذار این مرتبت نیافت که محمود تاج دین از یک بدست کلک بریده سر نزار. سوزنی. طوطی بپریداز قفس بلخ به مرو چون دید به جای نیشکر نیزه و غرو. چون بلبل بر گل به گل و سرو به سرو اکنون به خس اندرآورد سر چو تذرو. سوزنی (از انجمن آرا) (از آنندراج). سرین فربه میانش همچو غروی. نظامی (از رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). ، در بیت زیر غرو اگر به معنی نی (مزمار) نباشد ظاهراً به معنی آواز شعف و سرور است زیرا در مقابل غنگ به معنی آواز حزین برآوردن قرار گرفته است: مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ. رجوع به غنگ شود
الغرو، جائی در نزدیکی مدینه است. عروه بن الورد گوید: عفت بعدنا من ام حسان غضور و فی الرمل منها آیه لاتغیر و بالغرو و الغراء منها منازل و حول الصفا و اهلها متدور لیالینا اذ جیبها لک ناصح و اذ ریحهامسک ذکی و عنبر. (از معجم البلدان)
اَلغرو، جائی در نزدیکی مدینه است. عروه بن الورد گوید: عفت بعدنا من ام حسان غضور و فی الرمل منها آیه لاتغیر و بالغرو و الغراء منها منازل و حول الصفا و اهلها متدور لیالینا اذ جیبها لک ناصح و اذ ریحهامسک ذکی و عنبر. (از معجم البلدان)
احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره، کبر و نخوت، خودبینی، فریفتن، فریب دادن، بیهوده امیدوار کردن کسی، فریب خوردن، به چیزی بیهوده طمع بستن غرور جوانی: در پزشکی جوش غرور جوانی غرور داشتن: مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴) غرور خوردن: فریب خوردن غرور دادن: فریب دادن
احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره، کبر و نخوت، خودبینی، فریفتن، فریب دادن، بیهوده امیدوار کردن کسی، فریب خوردن، به چیزی بیهوده طمع بستن غرور جوانی: در پزشکی جوش غرور جوانی غرور داشتن: مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مِثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴) غرور خوردن: فریب خوردن غرور دادن: فریب دادن