جدول جو
جدول جو

معنی غرغوراس - جستجوی لغت در جدول جو

غرغوراس
(غْرِ /غِ رِ غُ)
نیکفور غرغوراس، تلفظ ترکی گرگوراس. یکی از مشاهیر مورخان روم است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به گرگوراس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غْرِ / غِ رِ)
یکی از اطباء اصحاب تجربه که در فترت 735 ساله پس از مرگ برمانیدس تا ظهور افلاطون به ظهور رسید. (از عیون الانباء ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(غْرِ / غِ رِ)
اسقف نوسا (330-400 میلادی). از فلاسفۀ طبیعی دان بود و کتاب طبیعه الانسان ازوست. (فهرست ابن الندیم). از قدیسین نصرانی است که آثار متعددی از او دردست است و از جمله آثار وی طبیعهالانسان را در کتب عربی ذکر کرده اند. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ج 1ص 100). در عیون الانباء به صورت غریغوریوس نیز آمده است. رجوع به کتاب مذکور ص 23 و 109 و گرگوریس شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ گُ)
نیکفور گرگوراس، بسال 1295 میلادی متولد و بسال 1365م. درگذشت. وی از مشاهیر مورخان روم است. در قسطنطنیه به تدریس پرداخت و گروه زیادی در حلقۀ درس او فراهم آمدند و مورد توجه آندرونیک امپراطور قرار گرفت. آثار بسیاری ازو بجای مانده است. گرانبهاترین آنها ’تاریخ قسطنطنیه’ است که شامل 38کتاب یا فصل میباشد و مکرر به چاپ رسیده و به زبانهای اروپائی ترجمه شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غرور، به معنی چیزی که با آن غرغره کنند. رجوع به غرور شود
لغت نامه دهخدا
(غَرْ)
به معنی غرواش. برس:
ای چو غرواس سبلتت کفک فشان
چون شانه شوی دست خوش دست خوشان.
سوزنی.
در فرهنگهاغرواش آمده و در بیت سوزنی نیز غرواش به شین نقل شده است، ولی در دو نسخۀ قدیم از دیوان سوزنی با سین مهمله است نه معجمه. رجوع به غرواش شود
لغت نامه دهخدا
(غِ رِ)
نجیب. اوراست کتاب حدیقه الادب که به سال 1888م. در اسکندریه به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1407)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نام دیگرغریر است. (از اعلام المنجد). رجوع به غریر شود
لغت نامه دهخدا
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، زنجبیل شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرغور
تصویر غرغور
گور کن خرسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرواس
تصویر غرواس
((غَ یا غُ))
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواش، غورواشی، غورواشه، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی معین