جدول جو
جدول جو

معنی غرشنه - جستجوی لغت در جدول جو

غرشنه
(غُ رِ نَ / نِ)
گیاهی باشد که آن را به وقت تری و تازگی خورند، و چون خشک شود دست بدان شویند و به عربی اذخر (کوم) گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی بود که آن را خورند و دست نیز بشویند. (اوبهی) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوشنه
تصویر غوشنه
نوعی قارچ یا سماروغ، غوبنک، گیاه خشک، خوشۀ خشکیده، خوشه، خویشه
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ نِ)
دهی است از دهستان همایجان بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 592 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ نَ)
نام شهری است در نزدیکی ملطیه از بلاد روم که سیف الدوله حمدون آنرا گشود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ / نِ)
غرنبه و بانگ و فریاد و غوغا. غرینش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شْ نَ / نِ)
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. (فرهنگ اسدی نخجوانی). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخۀ وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماه باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غوشنه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم، در مغرب و بنقل از لغت نامۀ کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده: ’الغوشفه (کذا) عشبه قلویه تستعمل اشتاتاً’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجۀ دوم قولنج آرد و نفخ، و غذای بد دهد. و محمد بن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است، لیکن از کمی به سردی کمتر است، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسۀ گردی است که در اندرون آن کاسۀ دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست، بلکه شبیه آن است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه. (بهار عجم) (برهان قاطع). غرشنه. غویشه. (برهان قاطع). روشنک. (بحر الجواهر) :
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نَ / نِ)
بمعنی کرسنه است وآن غله ای باشد تیره رنگ مابین ماش و عدس که آن را مقشر کرده به گاو دهند و گاو را فربه کند و صاحب فرهنگ جهانگیری می گوید: اگرچه در فرهنگهای دیگر نام این غله با شین نقطه دار آمده است اما غلط است. والله اعلم. (برهان) (آنندراج). کرسنه. (ناظم الاطباء). گاودانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرسنه و گاودانه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
یکی غرش، میوۀ درختی. (اقرب الموارد). رجوع به غرش شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
صاحب تاریخ بیهق ولایت غورو غرشه را یکی از پنجاه ولایت مشهور ربع معمور عالم آورده است (ص 17 و 18) و غرشه همان غرش و غرشستان و ظاهراً غیر از غور است. رجوع به غرشستان و غور شود
لغت نامه دهخدا
گویا نام محلی است در این شعر فرخی:
از درون رشنه تا که پایه های کژروان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرشنه
تصویر خرشنه
پرستوی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشنه
تصویر غوشنه
پارسی تازی گشته غویشه گونه ای از سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشنه
تصویر کرشنه
کرسنه گاو دانه
فرهنگ لغت هوشیار
غرش جانوران
فرهنگ گویش مازندرانی