جدول جو
جدول جو

معنی غرزاد - جستجوی لغت در جدول جو

غرزاد
(غَ)
حرامزاده. (آنندراج). ترکیبی است از غر (قحبه) و زاد. زادۀ روسبی و قحبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرزاد
تصویر خرزاد
(پسرانه)
خورزاد، نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرزاد
تصویر پرزاد
(دخترانه)
پر + زاد (زاده)، مخفف پری زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزاد
تصویر فرزاد
(پسرانه)
تولد باشکوه، زاده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ)
نام فرخ زاد بن خسروپرویز است بزعم بعضی از ارباب تاریخ و سیر. اینک قول حبیب السیر (ج 1 چ خیام ص 253) در این مورد: فرخ زاد بن خسروبن پرویز بزغم بعضی از اهل خبر بخرزاد موسوم بوده و از سیاق کلام طبری چنین مستفاد می گردد که خرزاد پادشاهی است غیر فرخ زاد. در روضهالصفا سمت تحریر یافته که بعد از انقلاباتی که مجملی از آن نوشته شد اعیان عجم به تفتیش احوال شاهزادگان اشتغال نموده معلوم کردند که یکی از اولاد پرویز که از ترس شیرویه گریخته بوده در نصیبین است و به اهتمام تمام آن بیچاره را از آنجا بمدائن طلبیده تاج شاهی بر سرش نهادند و چون مدت یک ماه از فرمانفرمایی او درگذشت بسعی یکی از غلامان خدمتکار مسموم گشت. لقبش بقول صاحب مفاتیح العلوم ’ممتاز’ بود
لغت نامه دهخدا
بخشی است از حاکم نشین سعرد از ولایت بتلیس، و در منتهی الیه شمال غربی این ناحیه قرار دارد از مشرق به شروان، از جنوب شرقی به خودسعرد و از جنوب به بخش رضوان و از مغرب به ولایت دیاربکر و از شمال هم به بخشهای کنج و بتلیس محدود است. سکنۀ آن مرکب از کرد و بومی و چادرنشین است. کردهامسلمانند و گروهی ارمنی. سریانی و یزیدی نیز در آنجا ساکن اند. عشایر مهم کرد عبارتند از: پیختار، علیکان، رشکونان، یوران و ملکشیان. مرکز بخش قریۀ یدو است. محصولات آن حبوبات و ذخایر متنوع، انگور و انواع میوه و سبزیجات و توتون و غیر آنهاست. دارای 14 جامع و مسجد و قلاع و شهرهای ویران شدۀ قدیمی است. در قریۀ زیارت، زیارتگاه بزرگ ویس القرانی و نزدیک آن خانقاه آبادی نیز قرار دارد، و خرابه های شهری به نام ارزن در اطراف آن دیده می شود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرکّب از: غیر، غر + زاد، روسپی زاده. غرزاد. (ناظم الاطباء)، حرامزاده. رجوع به غرزاد و ’غر’ و فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غراد و غراده و غرد و غرده و غرد و غرده و غرد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به کلمات مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
سازندۀ خانه هائی که از نی ودارای سقف چوبی باشد. من یعمل الاخصاص. سازندۀ غرد. سازندۀ خص ّ. (از اقرب الموارد) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
الغراد، لقب ابوبکر لبیدبن الحسن بن عمر است. وی از اهل بغداد و شیخ صالحی بود و در شارع دارالرفیق سکونت داشت. ثابت بن بندار بقال و ابوعبدالله الحسین بن علی بن السری و دیگران از وی سماع کرده اند و در بغداد از وی کتابت شده است. او به سال 549 هجری قمریدرگذشت و در باب حرب مدفون شد. (از انساب سمعانی)
لقب رجالی سعید بن احمد بن موسی است. (ریحانه الادب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صنفی از سماروغ. غراده. (منتهی الارب) (آنندراج). ضرب من الکماءه. ج، غرده، غراد. (اقرب الموارد). نوعی قارچ. رجوع به غراده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیرزاد
تصویر غیرزاد
روسپی زاده غیرزاده حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراد
تصویر غراد
از ریشه پارسی نیکده ساز نیکده خانه نایی غرد ساز سماروغ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرزاد
تصویر غیرزاد
روسپی زاده، غیرزاده، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزاد
تصویر فرزاد
مولود
فرهنگ واژه فارسی سره