جدول جو
جدول جو

معنی غذاده - جستجوی لغت در جدول جو

غذاده
(بُ)
غذادهنده. طعام دهنده. مغذی:
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
خون مادر غذاده پسر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
غذاده
طعام دهنده، غذا دهنده
تصویری از غذاده
تصویر غذاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فو فُ)
اعانت کردن کسی را در راندن شتر. (منتهی الارب). یاری دادن بر راندن چهارپای. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن کسی را در راندن چاروا
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
صنفی از سماروغ. (منتهی الارب). نوعی قارچ. شمالو. (از فرهنگ نظام ذیل شمالو). ضرب من الکماءه. غراد. غرد. غرده. غرد. غرده. غرد. ج، غرده، غراد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
قریه ای از قرای بخاراست. (انساب سمعانی ورق 406 ب)
لغت نامه دهخدا
(غُذْ ذا مَ)
نوعی از شوره گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). نبات من الحمض. (اقرب الموارد). ج، غذّام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
مقداری از شیر. شی ٔ من اللبن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جایگاهی است در شعر:
فماراعهم الاّ اخوهم کأنّه
بغاده فتخاءالجناح تحوم.
ساعده بن جؤیه الهذالی (از تاج العروس و معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غراده
تصویر غراده
سماروغ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا ده
تصویر غذا ده
طعام دهنده مغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاده
تصویر غاده
نرم و نازک زن، نرم و نازک نهال
فرهنگ لغت هوشیار