خوردنی که نشو و نمای تن و قوام بدن بدانست، غذا در فارسی خوارش خوارتیک خوارن چاشتک خوردنی خواره خورش سپه را خورش پس فراوان نماند به جز گرز و شمشیر درمان نماند (فردوسی) آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر، شاش شتر آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر
خوردنی که نشو و نمای تن و قوام بدن بدانست، غذا در فارسی خوارش خوارتیک خوارن چاشتک خوردنی خواره خورش سپه را خورش پس فراوان نماند به جز گرز و شمشیر درمان نماند (فردوسی) آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر، شاش شتر آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر
خورش. (منتهی الارب). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج، اغذیه. (اقرب الموارد) ، پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. (منتهی الارب). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج، اغذیه. (اقرب الموارد). ترکیب ها: - غذا چیدن. غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن. غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود جمع واژۀ غذی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز، قسمتهای کوچکی از مال. (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود
خورش. (منتهی الارب). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج، اغذیه. (اقرب الموارد) ، پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. (منتهی الارب). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج، اغذیه. (اقرب الموارد). ترکیب ها: - غذا چیدن. غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن. غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود جَمعِ واژۀ غَذی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز، قسمتهای کوچکی از مال. (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود